من و تو یه قصهی تکراری داشتیم که شاید مال همهی آدمهای شهر نبود ولی یه قصهی نشنیده هم نبود.
توی هوایی که استخوونهام از سرما داشت ترک میخورد، قلبم با نگاه غریبهات سرپاشد؛ نگاهم کردی و برای یک شب همه چیز اونطوری پیش رفت که آرزو میکردم کاش یه عمر رو اینطوری گذرونده بودم.
تو من رو دوست داشتی و من تکیه زدم به حرفی که از توی چشمات میخوندمش و از نفسهات حسش میکردم و با ضربان قلبت بهش ایمان میآوردم ...ولی ...
چرا با نگفته هات برای دوست دارم من یه ولی ساختی؟
من تو رو با سطحی ترین نقطهی تنم و عمیقترین بخش روحم خواستم. نه یه خواستن معمولی، من تو رو بیشتر از جوری که مردم معنی میکنن خواستم.
چطور باز هم دست هات رو یه درمانگر صدا کنم وقتی یه رد سرخ روی تک تک انگشت هات به جا مونده؟
بهم بگو ...
چطور تو رو همینطور که هستی دوست داشته باشم ؟
چطور زندگی با تو رو با وجود گناهکار بودنت باز هم یه رویا بدونم؟
YOU ARE READING
◤LAURENT◥
Fanfiction◐Name ↬Laurent ◑Couple↬ Chanbaek▴Kaisoo ◐Gener↬Drama▴Angst▴Smut ◑Summery↬ کی فکرش رو میکرد تو یه شب برفی وقتی دستور ترور کانگ هانیو از طرف گروهک Homeless Foster صادر شده، مامور منتخب رده A سازمان هدف رو گم کنه و دوربین اسلحهی مرگبارش قدمهای یه پر...