▾پارت بیست و پنج▾

602 180 53
                                    

با احترام به قلب های غمگین و به امید روزهای بهتر...

°▪°▪°🖤🥀🖤🥀🖤🥀°▪°▪°

-لوهان هیونگ ... اینجا چی؟ اینجا می‌تونی بزنی؟

لو کلافه سرش رو از روی طرحی که داشت برای مشتری آماده‌ می‌کرد بالا آورد.

+کیونگ دهن من رو سرویس کردی چه مرگته؟

لب‌های پسرک آویزون شد و چشم‌های درشتش حالت مظلومی به خودشون گرفتند.

-هیونگ... خب توجه چرا به من توجه نمی‌کنی ؟ دو ساعته دارم می‌پرسم تتوی کای رو کجا بزنم؟

+نظرت با وسط پیشونیت چیه؟

نگاه کیونگ با کنجکاوی سمت آینه چرخید.

-وسط پیشونی یکم ضایع نیست؟

لو متاسف سری تکون داد و زیر لبی گفت:

+چطوری اینقدر احمقه؟

کیونگ ناامید از پیدا کردن یه نقطه‌ی مناسب برای تتو تیشرتش رو از روی دسته‌ی صندلی برداشت و به سمت هیونگش رفت. نگاهی به طرحی که هیونگش روی کاغذ می‌کشید انداخت.

لوهانی که قبلا می‌شناخت با لوی الان خیلی متفاوت بود. هیچ وقت فکرش رو نمی‌کرد یه روزی هیونگش رو مشغول نقاشی کشیدن ببینه. البته بعد از راه انداختن این استدیو تتو بود که رابطه کیونگسو با لو کمی بهتر شد و یه جورایی اون ترس اولیه‌ای که نسبت بهش داشت از بین رفت و تونست هیونگ صداش کنه.

-چرا دیگه به کارت توی سازمان ادامه ندادی؟

دست چپ لو لرزی رفت و خط بی‌هدفی روی کاغذ به جا گذاشت. کیونگسو همیشه کنجکاو بود بدونه که چرا لو دیگه یه اسنایپر نیست. قتل با وحشیانه‌ترین روش‌ها چیزی بود که لو به شدت توی اون مهارت داشت. شلیک شدن تیر از اسلحه‌ی لو شبیه پاشیدن یه سطل رنگ قرمز روی دیوار بود. اگه چان کارش رو با یک تک نت تموم می‌کرد لو دوست داشت یک سمفونی بنوازه. هر چند که تمایلاتش در تضاد با چهره‌ی معصومانه‌اش بود.

کیونگسو وقتی کوچک‌ترین بود توی سالن غذاخوری کنار چان می‌نشست و اگه لوهان تصمیم می‌گرفت اون روز سر میز اون‌ها باشه کیونگسو تمام سبزیجات بخارپزش رو با وجود نفرتی که ازشون داشت تا ته می‌خورد. لو اکثر اوقات توی سازمان ماسک می‌زد و چشم‌هاش که تا نیمه زیر موهای مجعدش پوشیده می‌شد وقتی خیره نگاهت می‌کرد خیلی ترسناک بود. هرچند که چشم‌هاش همین الان هم شبیه قبل بود ولی وقتی زیر نور بهش خیری می‌شدی انگار از وسط ترک خورده بودند.

لو در خودکارش رو بست و اون رو کنار مداد سیاه شکسته‌اش گذاشت.

+به خاطر اینکه مرگ کسی رو دیدم که خودم مسببش نبودم.

کیونگ با بی‌خیالی پرسید:

-اگه تقصیر تو نبود ... پس چطور منصرفت کرد؟

◤LAURENT◥Where stories live. Discover now