▾پارت هشت▾

816 274 82
                                    

-مطمئنی کار درست رو داری میکنی؟

برای لحظاتی چان به پیراهن توی دستش خیره شد و بعد بدون جواب دادن به نایون اون رو تنش کرد. نایون هنوز صدای فریاد لوئی رو که از سلول نقره‌ای بلند میشد رو به خاطر می‌آورد. یه ترور ناموفق در حالی که مجازاتش مرگه و فاستر فقط چون به لوئی توجه ویژه‌ای داشت تصمیم گرفت یه شانس دیگه بهش بده، یه مجازات سنگین همراه خودش داشت. وقتی اون رو از سلول بیرون انداختند، کیونگسو با دیدن هیونگش شبیه بچه‌های سه ساله گریه میکرد و به نایون التماس می‌کرد هیونگش رو نجات بده.

گروهک کوچیک اون‌ها قوانین خودش رو داشت. برای کسایی که فامیلی فاستر رو می‌گرفتند خانواده داشتن، عاشق شدن و قرار گذاشتن جزو ممنوعیت‌ها نبود. حتی افشای هویت اصلیشون برای پارتنرشون هم مشکلی نداشت البته تا وقتی که اون شخص کنارشون می‌موند. اگه قرار بود هم رو ترک کنند برای اینکه مطمئن باشند هیچ وقت تهدیدی از سمت مقابل نخواهند داشت باید اون شخص رو می‌کشتند.

سازمان اون رو برای کشتن بکهیون فرستاده بود چون لوئی گفته بود هیچ وقت اینکار رو نمیکنه. نایون کاملا آماده بود که با یه شلیک کار بکهیون رو برای همیشه تموم کنه ولی هیچ وقت نفهمید لوئی و فاستر چه معامله‌ای باهم کردند که دستور مرگ بکهیون لغو شد.

سیگاری که به فیلتر رسیده بود رو توی لیوان شیری که معلوم بود چند روزه روی اون میز باقی مونده، انداخت.

-لوئی بهش فکر کن. حتی اگه از دلتنگی و خواستنت به جنون رسیده باشه، فکر میکنی تا ابد قراره مجنون باشه؟

لوئی جلوی میز ایستاد و دستی بین موهاش کشید. بین وسایل روی میز گشت تا یه عطر خوب رو پیدا کنه و همچنان جوابی به نایون نمیداد.

-میخوای با دستی که اسلحه رو گرفتی دستای اون رو هم بگیری؟

باز هم یه سکوت مسخره از سمت چان. نایون تابی به گردنش داد. قصد نداشت عقب بکشه. شاید رابطه‌ی نزدیکی با چان داشت ولی اونقدری نبود که به خاطرش توی مسائل شخصیش دخالتی بکنه یا نگرانش بشه. نایون نگران کیونگسو بود. بدون چان اون پسر جدا تنها میشد.

-درسته که دلتنگته ولی فکر میکنی قراره یادش بره که شغل تو چیه؟ درسته که اون یه مرده و شاید اونقدرها هم روحیات لطیفی نداشته باشه ولی همه‌ی آدم‌ها دلشون یه رابطه‌ی بی دردسر میخواد.

چان شیشه‌ی عطر رو روی میز کوبید و فریاد زد:

+بس میکنی یا نه؟

قبل از اونکه نایون بتونه جوابی بده صدای وارد شدن رمز نگاه هر دو رو سمت در خونه کشید. کیونگ با وارد شدن به خونه و دیدن هیونگ و نایون آهی از سر بیچارگی کشید:

-هیونگ چرا اینو راه دادی تو خونم؟ مگه نمیدونی خرگوشا چقدر کثیف کاری دارن.

هر دو از اون قالب جدی خارج شدند. نایون از روی مبل بلند شد و تاپ کرپش رو توی تنش مرتب کرد، دستاشو بهم کوبید و همونطور که سمت کیونگ می‌رفت، گفت:

◤LAURENT◥Where stories live. Discover now