›‹ادامهی فلش بک به پنج سال قبل ›‹
وارد اداره شد. سر انگشت شستش میسوخت چون یک ساعت پیش رو کامل به جوییدن ناخنش از استرس گذروندهبود. بند آبی رنگ کارتش رو دور مچش پیچید و از راهروی خلوت عبور کرد.
با کنار زدن در شیشهای برای لحظاتی نگاه چند افسری که پشت میزهاشون نشستهبودند سمتش چرخید. هیچ کدوم حتی براش سر هم تکون ندادند، بعد از اون نیم نگاه تحقیر آمیز هر کدوم سرشون رو به کار خودشون دادند. به هر حال ییشینگ هم انتظاری ازشون نداشت.
به سمت یکی از میزهای خالی رفت. روی صندلیای که پایهاش کمی لق میزد نشست و عکسی رو که هانیو بهش دادهبود، از جیب شلوارش بیرون کشید. اون تصویر تار به خاطر ساعتها موندن توی جیب شلوارش مچاله شدهبود.
چند ضربهای به سطح میزش زدهشد. نگاهش رو بالا آورد و به افسر روبهروش داد. مرد ماگ قهوهای رو سمتش گرفت. پوزخند کریه روی صورتش شبیه یه آلارم هشدار برای شروع یه دعوا بود. ییشنگ دستش رو جلو برد که ماگ رو تحویل بگیره که مرد به سرعت دستش رو عقب کشید. لیوان رو تا نزدیکی لبهاش بالا آورد و خیره به چشمهای ییشینگ آب دهانش رو توی لیوان تف کرد. صدای قهقههی اطرافیان بلند شد. لیوان رو دوباره به سمت ییشنگ گرفت و با لبخندی که ردیف دندونهای نامنظم و زرد رنگش رو به نمایش میذاشت گفت:
-خوش اومدی حروم زاده.
ییشینگ از لحظهای که جونمیون رهاش کرده بود پر از خشم بود. دلایلی که ییشینگ به خاطرش طرد و رها میشد با اینکه هر بار با کلمات متفاوت بیان میشد اما معنای یکسانی داشت.
ترکش میکردند چون اون جانگ ییشینگ بود. مردی که لایق یه فرصت دوباره نبود، مردی که اونقدری خوب نبود که کسی برای نگه داشتنش تلاشی بکنه، مردی که همیشه آسونترین قربانی بود.
پدرش اون و مادرش رو تو یه کشور غریبه رها کردهبود، فقط چون همسر کرهایش بالاخره صاحب یه پسر شد. مادرش اون رو بعد از ازدواج با یه مرد چینی که توی یه کارخونهی مواد غذایی کار میکرد رها کرده بود فقط چون بالاخره یه کسی پیدا شده بود که ازش حمایت کنه و از بدبختی نجاتش بده. پیرمردی که صاحب کارگاه چوببری بود به محض اینکه با بحران مالی روبه رو شد ییشینگ رو که بیشتر از بقیه کار میکرد و نه حقوق درست و حسابی میگرفت نه حتی بیمه داشت اولین نفر اخراج کرد فقط چون اون یه پسر بچهی تنها بود و بقیه مسئولیت یه خانواده رو به عهده داشتند. توی این رها شدنها جونمیون کسی بود که اون رو بیشتر از همه بین دستاش نگه داشت. از شروع دبیرستان تا زمان فارغالتحصیلی، عشق اون مرد طولانیتر حس خوب ییشینگ بود.
برای دبیرستانش به سختی درس خوند و در نهایت تحت حمایت بنیاد خیریهای که پدر جونمیون یکی از حامیهاش بود تونست وارد یکی از بهترین دبیرستانهای سئول بشه. میخواست اگه کودکی خوبی رو نداشت حداقل یه آیندهی بهتر بسازه.
DU LIEST GERADE
◤LAURENT◥
Fanfiction◐Name ↬Laurent ◑Couple↬ Chanbaek▴Kaisoo ◐Gener↬Drama▴Angst▴Smut ◑Summery↬ کی فکرش رو میکرد تو یه شب برفی وقتی دستور ترور کانگ هانیو از طرف گروهک Homeless Foster صادر شده، مامور منتخب رده A سازمان هدف رو گم کنه و دوربین اسلحهی مرگبارش قدمهای یه پر...