-تابستون بود. هوا اونقدری گرم بود که ماسهها پوستش رو سوراخ میکردند ولی تک و تنها توی ساحل داشت بازی میکرد.
کاور پلاستیکی آلبوم رو کنار زد و عکس رو از توش بیرون کشید.
-نمیتونست توپ رو از تور رد کنه. عقب تر از خط بالا میپرید و با کف دست محکم به توپ ضربه میزد ولی توپ بین تور گیر میافتاد و از خط رد نمیشد.
نگاهش رو به عکس پسرکش داد. یه تیشرت رکابی آبی رنگ پوشیده بود و با هد سفید رنگش موهاش رو بالاتر از پیشونیش نگه داشته بود.
-عصبی بود... از نگاهش میخوندم که دلش میخواد جلو بره و تور رو پاره کنه. گلوش داشت باد میکرد. یه فشار کوچیک کافی بود تا منفجر بشه و تا جایی که حنجرهاش بسوزه، فریاد بزنه ولی ... فقط توپ رو برمیداشت و دوباره پشت خط میرفت و بهش ضربه میزد.
پای دخترک زیر تنش خواب رفته بود و دردی که از استخوون مچش شروع میشد و تا لگنش تیر میکشید، امانش رو بریده بود اما جرئت تکون خوردن نداشت. ضعف و گرسنگی، لکههای سیاهی روی چشمش انداخته بود و نمیذاشت درست و حسابی اطرافش رو ببینه. بوی عطر تلخ مرد و پریکامی که با گذشت زمان روی میز خشک میشد پرزهای معدهاش رو تحریک میکرد و میلش به عق زدن هر لحظه بیشتر میشد.
فاستر عکس رو روی میز پرت کرد و نگاهش رو به دونههای عرق روی پیشونی دخترک رو به روش داد.
-میدونی واسش چیکار کردم؟
دخترک ترسیده سرش رو به نشونهی نه تکون داد.
-تور رو باز کردم.
نگاه متعجب دختر برای یک لحظه توی چشمهاش نشست. انگار که انتظار این جواب احمقانه رو نداشته باشه، برای لحظاتی به فاستر خیره شد و بعد به سرعت نگاهش رو به زمین داد.
قهقهی بیمعنی مرد برای لحظاتی اتاق رو پر کرد. صدا به دیوارها میخورد و بعد خودش رو به تن دخترک میکوبید و خطوط باریکی از عرق رو روی کمر برهنهاش به جا میگذاشت.
-تور رو باز کردم و سمت دیگهی زمین ایستادم. تا نزدیکیهای بعد از ظهر که هوا رو به خنکی رفت و مردم کمکم به ساحل اومدند باهم بازی کردیم. خوشحال بود. آه ... نه یه خوشحالی واقعیه ولی گلوش دیگه ورم کرده به نظر نمیرسید و چشمهاش عصبانی نبود.
دلش سیگار میخواست ولی پاکتهای روی میزش همه خالی بودند. این روزها کنترل اوضاع از دستش خارج شده بود. تنها تماسهایی که خودش پیگیری میکرد تماسهای مربوط به هانیو بود. مغزش شبیه سیگاری که آتیش گرفته، خاکستر میشد و با هر ضربه بخشی ازش به اعماق تنش سقوط میکرد.
سازمان دیگه مثل سابق نبود. امید داشت یول همه چیز رو دستش بگیره و اوضاع رو کنترل کنه. خودش بیمار شده بود. قلبش سالم بود و کلیههاش کار میکرد و ریههاش با وجود اون همه سیگار چندان چروکیده و غیر قابل استفاده نشده بود ولی داشت عقلش رو از دست میداد.
VOUS LISEZ
◤LAURENT◥
Fanfiction◐Name ↬Laurent ◑Couple↬ Chanbaek▴Kaisoo ◐Gener↬Drama▴Angst▴Smut ◑Summery↬ کی فکرش رو میکرد تو یه شب برفی وقتی دستور ترور کانگ هانیو از طرف گروهک Homeless Foster صادر شده، مامور منتخب رده A سازمان هدف رو گم کنه و دوربین اسلحهی مرگبارش قدمهای یه پر...