▾پارت دوازده▾

741 228 239
                                    

زمان حال

سهون با سر و صدا کیک خامه‌ایش رو می‌خورد. با وسیله‌ای به اسم چنگال آشنایی نداشت و روی تک‌تک انگشت‌هاش رد صورتی خامه‌ها باقی مونده‌بود. تیشرت سفیدش کمی بالا رفته‌بود و پیرسینگ نافش حالا توی دید جونگین بود. سهون کمی خودش رو روی مبل پایین کشید که باعث شد لباسش بالاتر بره و بعد از اون پاهاش رو روی میز شیشه‌ای گذاشت. جونگین انگشت شصت و اشاره‌اش رو پشت پلک‌هاش فشرد و نگاهش رو از اون موجود تماما بی‌خیال گرفت.

+سهون تو قرار بود اون‌ها رو قانع کنی.

-قانع نشدن.

+نشدن؟ همین؟

سهون همونطور که انگشت‌هاش رو لیس میزد، سرش رو تکون داد. جونگین واقعا این حجم از بی‌خیال پسرک رو درک نمی‌کرد. نیاز به یک سری قطعات اولیه داشتند و کارخونه‌ای که مواد رو ازش تامین می‌کردند می‌خواست قطعاتی که قبلا سفارش داده‌بودند رو با قیمت جدید و بیشتری بهشون بده. جونگین مطمئن نبود شرکت‌ها و فروشگاه‌هایی که باهاش کار می‌کنند و از قبل سفارش دادند و حالا چند وقتیه به خاطر دیر کرد توی تحویل بار از دستش شاکی شدند، با تغییر ناگهانی لیست قیمت‌ها ما به تفاوت رو پرداخت کنند. این وسط نه تنها باید از سود خودش می‌گذشت بلکه باید ضرر هم می‌داد. سهون رو فرستاده بود که با تیم فروش اون کارخونه صحبت کنه تا این بار رو فقط با قیمت قبل یا حداقل تخفیفات بیشتری بهشون بدن که این وسط ضرر نکنند ولی ... پسرک دست از پا درازتر با یه جعبه کیک توت فرنگی برگشته بود و روبه روی جونگین لم داده بود و انگشت‌های خامه‌ایش رو لیس میزد و فقط میگفت قانع نشدن!

+پاشو برو بیرون.

سهون جعبه کیک نیمه خورده‌اش رو، روی میز گذاشت و برای پاک کردن رد احتمالی خامه روی صورتش نگاهی به دوربین گوشیش انداخت.

-از بابام پول میگیرم حرص نخور.

جونگین به اولین چیزی که دم دستش اومد چنگ زد و با عصبانیت اون رو سمت سهون پرت کرد که اگه پسرک به موقع جاخالی نداده‌بود اون دستگاه منگنه‌زن مشکی رنگ درست وسط پیشونیش می‌خورد.

-یا... وحشی چته؟

+دارم از دستت دیونه میشم. یه چک مینویسم و پولت رو برمیگردونم و دیگه شراکتی بین ما نیست.

سهون به چشم‌های جدی جونگین و چهره‌ی شکلاتیِ که قرمز شدن از سر عصبانیت، بامزه‌ترش کرده بود نگاهی انداخت و گفت:

-الان این یه تهدیده توخالیه؟

+این یه تهدیدیه که قراره کونت رو پاره کنه.

سهون روی کاناپه‌ی چرمی روی زانوهاش نشست و دستاش رو هیجان‌زده توی هم گره زد:

-پس الان میخوای به فاکم بدی؟نمی‌دونی چقدر سخت بود آخر هر ماه به بهونه استخر ببرمت بیرون و دیکت رو دید بزنم.

◤LAURENT◥Where stories live. Discover now