بالش کنارش هنوز بوی شامپوی جونگین رو میداد. لبخندی زد و سرش رو بیشتر توی بالش فرو برد. خب دیشب اتفاق خاصی نیفتاد. یکمی بوسه بود و پیتزا خوردن و حرف زدن و حرف زدن و باز هم حرف زدن.
جونگین ازش میپرسید و کیونگ باید کمی توی فکر کردنش مکث میکرد تا بتوونه جواب سئوالاتش رو بده. یه احساساتی قابل توصیف نیست، قابل لمس نیست، نمیشه عکسی ازش گرفت و نمیشه اونها رو توی هیچ کلمهای جا داد. دیشب برای کیونگسو همین بود.
روی تخت رو به روی هم نشستند و حرف زدند. اولش یکم معذب کننده بود، اولش برای کیونگسو حس بازجویی رو داشت و کف دستاش عرق کردهبود ولی وقتی جونگین پرسید دلش میخواد باز هم به ناخنهاش لاک بزنه یا نه، کیونگسو احساس راحتی بیشتری کرد. بعدش راجع به چندتا رنگ لاک کمی صحبت کردند و بعد از اون همه چیز وارد یه مسیر خصوصی به سمت شناخت همدیگه شد.
کیونگسو واقعا خوشحال بود اون فکر نمیکرد که رابطهشون اینطوری پیش بره، فکر میکرد اگه از تمام شانسش استفاده کنه شاید همه چیز برسه به چندباری سکس داشتن با کیم جونگین! ولی اون الان داشت توی مسیر شناختن کیم کای جلو میرفت!
این خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی بود که حتی میتونست تصورش رو بکنه. مثل وقتی میمونه که زیر لب چیزی که میخوای رو زمزمه کنی و وقتی یه بعد از ظهر کسل کننده روی کاناپه لم دادی و به دیوار زل زدی پیک در خونه رو بزنه و ببینی که صاحب اون زمزمه شدی.
-خوبی؟
به سرعت سرش رو از روی بالش برداشت و سمت جونگین چرخید. یه پیراهن و شلوار سرمهای ساده پوشیده بود.
+نه... ددی دیشب خیلی خشن بودی.
جونگین خندهای کرد و به سمتش رفت. با نزدیک شدن جونگین خودش رو بالا کشید و کوتاه لبهاش رو بوسید.
-اینطوری که تو تخت رو چسبیدی فکر نکنم بتونیم صبحانه رو بیرون بخوریم.
کیونگ کش و قوسی به بدنش داد و یک دفعهای از روی تخت بلند شد.
+و اینطوری که تو لباس پوشیدی داره منو تشویق میکنه که یه پسر خوب باشم... البته فقط توی تخت.
جونگین تیشرتی رو که از توی کمدش برای کیونگسو پیدا کرده بود و به نظر میرسید اندازهاش باشه روی تخت گذاشت.
-تو فقط توی حرف زدن راجع به اینجور چیزا خوبی. یادم نرفته تا آخرین لحظه چطوری چهار چشمی به من زل زده بودی تا مطمئن بشی زودتر از تو میخوابم.
+اون یه نگاه بهت زده بود. باورم نمیشد منو بغل کنی و چشماتو ببندی.
-حالا هر چی زودتر لباس بپوش.
تیشرتش رو پوشید و هم چنان چهارزانو روی تخت نشست. موهاش بهم ریخته بود. از بین تارهای باریک مشکی که بعضیهاشون بلندیش تا روی چشمهاش میرسید به جونگین خیره شد. جونگین سئوالی بهش خیره شد.
YOU ARE READING
◤LAURENT◥
Fanfiction◐Name ↬Laurent ◑Couple↬ Chanbaek▴Kaisoo ◐Gener↬Drama▴Angst▴Smut ◑Summery↬ کی فکرش رو میکرد تو یه شب برفی وقتی دستور ترور کانگ هانیو از طرف گروهک Homeless Foster صادر شده، مامور منتخب رده A سازمان هدف رو گم کنه و دوربین اسلحهی مرگبارش قدمهای یه پر...