از سرمای هوا جونگین کمی شیشه بخار گرفتهی ماشینش رو پایین داد. نمیدونست چی شده که سر از اینجا در آورده. الان باید میرفت خونه و برای مراسم پدرش آماده میشد. هوای مونده و یخ کردهی بیرون حالش رو خرابتر میکرد. نگاهش کمی کج شد تا بتونه ساعت ماشینش رو ببینه. چهل دقیقه بود که به در شیشهای اون استدیو تتو خیره بود. از زمان قرارشون خیلی گذشتهبود و از اونجایی که نه کسی وارد و نه خارج شدهبود حدس میزد اون پیک مزخرف سرکارش گذاشته و الان یه گوشه داره به این حجم از حماقتش میخنده. با کلافگی ماشین رو روشن کرد تا خودش رو زودتر به خونه برسونه. به خاطر تماسهای پشت سر جونمیون و پیامهاش گوشی رو خاموش کردهبود. میدونست برادرش چقدر روی این مراسم تاکید داشته ولی ... نگاهش رو بار دیگه به اون ساختمان داد که با دیدن پسرکی که از پشت پنجره بهش خیره بود، ابروهاش رو بهم نزدیک کرد.
کیونگسو پوزخندی زد و از پشت پنجره کنار رفت. مرد لاغر و استخونی شلوارک زردی رو که لای پاش گیر کرده بود رو کمی صاف کرده گفت:
-فاکرت اومد یا امروز الکی منو از کسب و کار انداختی؟
کیونگسو به رکابی سبزی که توی تن پسرک لق میزد و با اینکه معتقد بود سوراخی که روشه مدلشه ولی بیشتر شبیه یه لباس پاره بود، نگاهی کرد.
-پولش رو میگیری و شاید بتونی یه لباس بهتر واسه خودت دست و پا کنی.
پسرک خندهی ناباوری کرد و همونطور که به سمت آلبومهاش میرفت تا اونها رو از قفسه بیرون بکشه گفت:
-وقتی قراره بری زیر دستم بهتره اینقدر بلبل زبونی نکنی.
کیونگسو که تا اون لحظه سعی در نشون دادن ظاهر جدیش داشت به سرعت چرخید و با حالت تخسی
پاهاش رو روی زمین کوبید:
-هیونـــــــــــــــــگ! نگو که اون نقشه فاکی رو یادت رفت. ما طرح رو انتخاب میکنیم، من لخت میخوابم روی اون صندلی، تو به یه بهونهای از استدیو میزنی بیرون و بعد تمام!
مرد به چشمهای پسرک اون ترس که سعی داشت مخفی کنه، خیره شد:
-هیونگ متاسفه ... بعد از اینکه پیرسینگت رو زدم میرم تا با خیال راحت به فاک بری.
کیونگسو انگشت فاکش رو برای اون هیونگ ریزه میزه و رو مخش بالا آورد و با تکون خوردن دستگیرهی در به سرعت دستاش رو پایین آورد و نگاه منتظر و البته که مضطربش رو به در داد. لوهان به محض دیدن اون مرد با کت و شلوار مشکی رنگش به کیونگسو نزدیک شد و زیر گوشش پچپچ کرد:
-اونه؟ انگار اومده مراسم ختم!
کیونگ آب دهانش رو به سختی قورت داد. حقیقتا انگار کسی روی صورت اون مرد خاکستر مرده پاشیدهبود. یه چهره بیروح و بی فروغ با اون کت و شلوار مشکی و شونهی خمیده و چشمهایی که با یک سر سوزن کنجکاوی برق میزد. جونگین نگاهش رو دور تا دور اون استدیو چرخوند و در نهایت رو دو نفری که اون وسط ایستاده بودند متوقف شد. گلویی صاف کرد و قدمی به سمت پیک کوچولوی منحرف و دردسرساز برداشت.
YOU ARE READING
◤LAURENT◥
Fanfiction◐Name ↬Laurent ◑Couple↬ Chanbaek▴Kaisoo ◐Gener↬Drama▴Angst▴Smut ◑Summery↬ کی فکرش رو میکرد تو یه شب برفی وقتی دستور ترور کانگ هانیو از طرف گروهک Homeless Foster صادر شده، مامور منتخب رده A سازمان هدف رو گم کنه و دوربین اسلحهی مرگبارش قدمهای یه پر...