لبخندی از اون عطر دلنشین زد که شبیه وقتهایی که لبخند تازه جون گرفتهات با یک سیلی محکم روی لبهات خشک میشه و زمین میافته، لبخندش زمین افتاد. چان برگشته بود، کسی که دلتنگش بود برگشته بود، باهاش سکس داشت و وقتی از شدت انزجار تمام محتویات معدهاش رو بالا میآورد احتمالا توی دستشویی طبقه پایین از حال رفته بود. ملحفه رو از روی تن تمیز شدهاش کنار زد حتی تلاشی نکرد که روی زمین خم بشه و لبخندش رو برداره با یه صورت بیروح و مرده از اتاق بیرون زد.
"نمیتونم بگم نمیخوامش و نمیتونم اون رو اینطوری بخوام!" کل زمان بکهیون توی همین جمله گیر کردهبود. از اتاق بیرون زد و عطر غذایی که هر لحظه اشتیاق معدهاش رو بیشتر میکرد باعث شد نفهمه چطور به آشپزخونه رسیده ولی به جای چانیول با جونگین روبه رو شد. پیشبند سفید رنگی رو که فقط خودش استفاده میکرد رو پشت کمرش بستهبود و داشت تیکههای گوشت توی تابه رو قیچی میکرد.
-غذاهای تو هم فقط بوی خوبی داره مزهاش چطور اینقدر افتضاحه؟
بکهیون همزمان با گفتن جملهاش نگاهش رو نامحسوس دور خونه چرخوند تا ببینه اثری از چان هست یا نه! صندلی رو عقب کشید و با نشستن پشت میز چشمش به صندوق توتفرنگی روی کانتر افتاده. به نظر میرسید توتفرنگیهای زیر سبد له شده چون لکهی بزرگی اطرافش به چشم میخورد.
+به دست پخت من ایراد نگیر از نظر تو تمام غذاهای دنیا مزه افتضاحی دارند.
سایهای روی صورت بکهیون افتاد. روشنایی بیرون از پنجره دلگیر به نظر میرسید انگار که همون لحظه
یه ابر خاکستری تصمیم گرفته بود خورشید رو مخفی کنه.
-به نظرت من الکی شلوغش میکنم؟
جونگین سسی که از قبل آماده کرده بود رو روی گوشتها ریخت و زیر شعله رو کمکرد. دستش رو پشت کمرش برد تا گره پیشبندش رو باز کنه. دستهاش رو با پیشبند سفید تمیز کرد و اون رو روی میز انداخت و خودش هم رو به روی بک نشست.
+به نظرم الکی توی این شلوغی گیر افتادی بک.
نیم نگاهی سمت بالا تنهی برهنهی بک انداخت و با لبخند مهربونی گفت:
+سرما میخوری!
بکهیون دست به گلوش که کمی درد میکرد کشید و سعی کرد آب دهانش رو قورت بده.
-فکر کنم خوردم...
+یونهی مرخص شد حالش بهتره.
به کل یونهی رو فراموش کرده بود. پوزخندی به خودش زد. همیشه بقیه رو نگران میکرد و خودش هیچ وقت اونطور که باید به اطرافیانش اهمیت ندادهبود.
-به جونگده میگم لازم نیست بیاد ممکنه مریض باشم و یونهی دوباره حالش بد بشه.
+از وقتی جونگده رفته غذا خوردی؟
YOU ARE READING
◤LAURENT◥
Fanfiction◐Name ↬Laurent ◑Couple↬ Chanbaek▴Kaisoo ◐Gener↬Drama▴Angst▴Smut ◑Summery↬ کی فکرش رو میکرد تو یه شب برفی وقتی دستور ترور کانگ هانیو از طرف گروهک Homeless Foster صادر شده، مامور منتخب رده A سازمان هدف رو گم کنه و دوربین اسلحهی مرگبارش قدمهای یه پر...