▾پارت سی و شش▾

530 146 133
                                    

نمی‌دونست چند دقیقه‌ست توی آسانسوره. خانمی همراه پسرش طبقه سوم از آسانسور بیرون رفت و جونگین فقط بهشون نگاه کرد. در آسانسور بسته شد و هاله‌ی آبی رنگی که اطراف دکمه‌ی شش رو روشن کرده‌بود، نشون می‌داد آسانسور داره بالا میره.

طبقه‌ی مورد نظرش رو می‌دونست ولی ...توی آسانسور گیر افتاده بود. راه خلاصی داشت اما نمی‌تونست از تصویر خودش توی آینه‌ی آسانسور دل بکنه. شبیه بازیگری شده بود که دیالوگ بعدیش رو فراموش کرده، منتظره کارگردان کات بده و کسی نمایشنامه رو به دستش برسونه تا یک بار دیگه متن رو مرور کنه با این تفاوت که اینجا نه کارگردانی بود و نه متنی. حتی نمی‌تونست حرف‌هایی که می‌خواد به کیونگسو بزنه رو برای خودش تکرار کنه.

صدای کوتاه هشدار مانندی نشون می‌داد که آسانسور باز توی طبقه‌ی دیگه‌ای توقف کرده. قبل از اونکه بتونه سرش رو تکون بده تا با دیدن رنگ آبی بفهمه اینبار توی کدوم طبقه‌ست در کشویی کنار رفت و دوست پسر گمشده‌اش رو نشونش داد.

سر مرد پایین بود.

بند یکی از کفش‌هاش نیمه باز بود.

زیر چشم‌هاش گود رفته و سیاه بود.

زیپت کت سویشرتش در انتها کمی پاره شده بود.

و بین لب‌هایی که رنگ روشنش به کبودی می‌زد یه سیگار بود.

اون همه بود به عنوان فعل ته جمله‌هایی که قلبش رو به درد می‌آورد مربوط به دوست‌پسری بود که انگار می‌خواست یکی نبود زندگیش بشه.

کیونگسو وارد آسانسور شد. به نظر می‌رسید متوجه حضور اون نشده. آسانسور داشت به سمت طبقه‌ی چهار می‌رفت. پشت سویشرت چهارخونه‌‌اش خیس بود و جونگین داشت فکر می‌کرد ممکنه بیرون بارون گرفته باشه؟

صدای قورت دادن آب دهان مرد رو شنید. خیلی بلند بود انگار که چیزی به سنگینی بغضش رو هم قورت داده. البته بعدش به سرفه افتاد و جونگین فکر کرد شاید دود هم قاتی اون بغض شده. همه چیز خیلی کند پیش می‌رفت مثل سرعت لاک‌پشتی که داره با یه خرگوش مسابقه میده اما اینبار خرگوش قرار نبود بازیگوش باشه و توی مسیر خوابش ببره تا اون‌ها بتونند این مسابقه رو ازش ببرند.

زندگی همینطوری بود. حتی برنده‌ترین‌ها وقتی روی سکو ایستاده بودند و مدال طلا رو با احتیاط بین دندون‌هاشون نگه می‌داشتن هم باخته بودند. آدم یک بار برنده میشه و اون برد شبیه کشیدن یه سلفون روی یه کاسه‌ی داغ پر از باخته.

صدای هشدار بلند شد و جونگین انگشت‌هاش رو دور میله‌ای که با فاصله‌ی نیم سانتی زیر آینه‌ی آسانسور پیچید. درهای کشویی کنار رفت و کیونگسو با دو گام کوتاه از آسانسور بیرون رفت. هر دو پاش کنار هم جفت شدند. دست راستش موازی با تنش سقوط کرد. سیگار به آخر رسیده هنوز بین انگشت میانی و اشاره‌ش در حال سوختن بود.

◤LAURENT◥Where stories live. Discover now