▾پارت سی و نه▾

410 116 168
                                    

یک هفته می‌گذشت و امروز جونمیون برای اولین بار می‌خواست با برادرش رو به رو بشه. سرش رو کج کرده بود تا نشون بده برای سیلی خوردن آماده‌ست. بچه‌تر که بود وقتی با دوست‌های پدرش به مسافرت‌های کوتاه خانوادگی می‌رفتند اون خیلی اصرار می‌کرد که مینهو هم سوار ماشین اون‌ها بشه ولی مادرش کاملا مخالف بود و وقتی پدرش می‌خواست هم‌نظر با اون بشه مادرش زیر لبی غرغر می‌کرد که اگه اتفاقی بیفته مسئولیتش با ماست. اون موقع فکر می‌کرد مینهو مگه چه مسئولیتی قراره براشون داشته باشه و اصلا مسئولیت چیه که مادرش اینقدر به خاطرش نگران میشه ولی الان درک می‌کرد. تکیه‌ش رو از دیوار راهرو برداشت و به در اتاق خیره شد.

سوزش شونه‌ش هر موقع به یونهی فکر می‌کرد شدیدتر می‌شد. اینطور نبود که دلش بخواد بمیره اتفاقا برعکس دلش می‌خواست مدت‌های طولانی زنده بمونه. مراقب اعضای خانواده‌ش باشه و خودش اون‌ها رو تا زندگی بعدی همراهی کنه. دلش نمی‌خواست مثل پدرش خاک روی خودش بکشه و بخوابه و تمام مسئولیت‌ها رو به شخص دیگه‌ای بده. اما در مورد یونهی فرق می‌کرد. جونمیون یونهی رو به طرز عجیبی دوست داشت. حتی می‌تونست بگه شاید بیشتر از پسرهای خودش. یونهی حس امن دوست داشتن بهش می‌داد. هرچقدر که دروغ بگم یا چیزی رو پنهان کنم یا آدم بدی باشم برای یونهی باز هم عزیزم. یونهی رو برای خودش می‌خواست برای اینکه دوست داشته بشه. هیچ آدمی بدون عشق زندگی نمی‌کرد. اینطور نبود که عشق دلیل نفس‌های کسی باشه ولی بین نفس کشیدن و زندگی کردن زمین تا آسمون فاصله بود.

در باز شد و اول از همه چونهی در حالی که یورام رو بغل گرفته بود از اتاق بیرون اومد و پشت سرش هم جونگده.

-نگرانش نباش. دیدی که با دکتر هم حرف زدیم. من هم مدام وضعیتش رو چک می‌کنم. باید حداقل امروز بعد از ظهر رو بری آزمایشگاه. اینطوری نمیشه.

جونگده خواست یورام رو بگیره که پسرکش خودش رو بیشتر به چونهی فشرد. فکر می‌کرد با اون کفش‌های پاشنه بلند بغل کردن یورام سخت باشه پس سعی کرد یورام رو بغل کنه که پسرکش نق‌نق‌کنان سرش رو بیشتر توی گردن چونهی فرو برد و خودش رو مخفی کرد. زن با مهربونی موهای موج‌دار پسرک رو نوازش کرد.

-فردا صبح بیا دنبالش. من مراقبشم از این جمله‌های نمی‌خوام برات زحمتی بشه و اینا رو هم به من نگو. الان زمانی نیست که خودت تنهایی بخوای کاری بکنی. برای من... برای بقیه زحمت بتراش اصلا..هوم؟ می‌دونم اونی که روی تخته فقط دخترت نیست... قلبته جونگده.

چونهی سعی کرد با یک دست سنگینی وزن یورام رو تحمل کنه. دست چپش رو جلو برد و روی قلبم جونگده گذاشت.

-این ضربان ضعیف، تنهایی زورش به چیزی نمیرسه.

این خبر توی تمام شبکه‌ها پخش شده‌بود و حتی زیرنویس می‌شد ولی... همسر سابقش حتی یک بار هم تماس نگرفت تا چیزی بپرسه. توی ذهنش مادر یه تصویر پیر روی صندلی داشت. درست مثل چیزی که الان مادرش هست. چونهی اما... صورت یک مادر رو داشت. نگرانی‌هاش، اهمیت دادن‌هاش، دلسوز بودن‌هاش همه‌ش بدون هیچ چشم‌ داشتی بود طوری که جونگده توی این مدت حتی به اینکه باید جبران کنه هم فکر نکرده بود و فقط گذاشت چونهی همراهیش کنه.

◤LAURENT◥Where stories live. Discover now