Part 10

629 137 10
                                    

بعد از دریافت تماسی از طرف پدرش، با تموم شدن کلاسش بلافاصله از دانشگاه بیرون رفت و منتظر موند. با گذشت چند دقیقه، مرد خوش پوشی که از ماشین لوکسش پیاده شده بود، سمت جیمین اومد و گفت:

_سلام آقای پارک.

با تعجب به سمت مرد ناشناس برگشت و پرسید:

_سلام... عذر میخوام... شما؟

_کیم جونگین هستم، مدیر نمایندگی کره... فکر میکنم پدرتون راجع به من بهتون گفته.

با یادآوری کسی که پدرش ازش اسم برده بود، لبخند زد. مرد چهره‌ی جذابی داشت که میتونست هرکسی رو جذبِ خودش کنه، موهای رنگ شده‌ی طوسی رنگش رو به بالا حالت داده و از طرز لباس پوشیدنش مشخص بود که خیلی به خودش میرسه. پالتوی قرمز رنگی رو با شلوار مشکی و پیراهن سفید رنگی ست کرده بود و قدِ بلندش باعث میشد تا جیمین مجبور شه برای نگاه کردنش، سرش رو کمی بالا ببره.

_بله بهم گفته بودن. از آشناییتون خوشبختم جناب.

و دستش رو جلو برد و با مرد قرمز پوش، دست داد.

_خیلی خب. بریم؟

با دیدنِ لبخندِ مرد، جیمین هم متقابلا لبخندی ز‌د و جواب داد:

_بله بریم.

و به دنبال مرد، به سمت ماشین حرکت کرد. درست حدس زده بود، لامبورگینی سفید رنگ مرد، نشون از پولدار بودنشمیداد.

با سوار شدنشون، مرد موسیقی بی‌کلام آرومی پخش کرد و چیزی نگفت.

چند دقیقه در سکوت و بی حرف گذشت، موسیقی‌های بی کلام دونه به دونه رد میشدن و رد پای ویولن تو همه‌ی اون‌ها،گوش‌هاش رو نوازش میکرد.

چند دقیقه در سکوت و بی حرف گذشت، موسیقی‌های بی کلام دونه به دونه رد میشدن و رد پای ویولن تو همه‌ی اون‌ها،گوش‌هاش رو نوازش میکرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با جواب دادنِ  پیام تهیونگ، لبخندی به تکرار مکرر صدای ویولن در ملودی‌ها زد و گفت:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.



با جواب دادنِ  پیام تهیونگ، لبخندی به تکرار مکرر صدای ویولن در ملودی‌ها زد و گفت:

_این‌طور که معلومه، خیلی به ویولن علاقه دارید.

با لبخند گرمی پرسید و منتظر جواب موند. جونگین که از سوالِ پسر کناریش متعجب شده بود، تک‌خنده‌ی کوتاهی کرد وجواب داد.

_همینطوره... صدایی که برخورد آرشه با سیمای ویولن ایجاد میکنه، باعث میشه روحم پرواز کنه.

_جالبه. پس...

خندید و ادامه داد:

_حواستون باشه پرواز روحتون موقع رانندگی، کار دستِ جفتمون نده.

با حرفِ جیمین، جونگین هم متقابلا خندید.

_نگران نباشید. من تایم آزادم رو تو پیست رالی میگذرونم. مشکلی پیش نمیاد.

کمی از شنیدنش تعجب کرد، اما در لحظه، با یادآوری راننده فرمول یکی که رکورد دار بود، خندید و گفت:

_اوه! بابت گستاخیم عذر میخوام... نمیدونستم یه پا مکس ورستاپنی هیونگ.

بعد از به زبون آودن آخرین کلمه، چند لحظه‌ای مکث کرد.

_ازم بزرگتری دیگه، درسته؟ مشکلی نداره اگه اینطوری صدات کنم؟

_نه نه. چه مشکلی... راحت باش.

و به داخل خیابانی که هتل محل اقامت جیمین درش قرار داشت، پیجید.

_طبق خواسته‌ی پدرتون یه خونه تو منطقه گانگنام واستون اجاره کردم. امروز میتونید برید اونجا، پس...

با کشیدن ترمز دستیِ برقی ماشین، روبه جیمین کرد و حرفش رو به اتمام رسوند.

_پس من اینجا منتظر میمونم تا وسایلت رو جمع کنی و بیای بریم.

_چی؟ اما پدرم گفته بود قراره بریم ساعت فروشی رو ببینیم... اون چی پس؟

_اون جزءِ برنامه کاری فرداست. امروز باید خونه رو تحویل بگیریم.

و با یادآوری چیزی ادامه داد:

_هزینه هتل هم از ژاپن توسط پدرت تسویه شده. پس فقط لازمه چمدون‌هات رو بیاری که ببرمت خونه‌ت رو نشونت بدم. خونه هم فقط به مدت شش ماه اجاره شده که اگر ازش راضی نبودی بتونی سریع عوضش کنی.

لبخندی زد و حالت خودشیفته‌ای به خودش گرفت.

_اگرچه به نظر خودم بهترین خونه رو از بین گزینه ها انتخاب کردم... اما خب، سلایق متفاوته... در کل امیدوارم سلایقمون باهم جور باشه و اذیت نشی.

_باشه... ممنونم... پس... من میرم وسایلمو جمع کنم.

و بی حرف دیگه‌ای از ماشین پیاده شد و سمت هتل رفت.


__________

پسرم وارد می‌شود😌😎

ووت و نظر یادتون نره💕




𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now