با رفتن جونگکوک، تهیونگ هم به دنبالش خونه رو ترک کرد تا کمی هم که شده پسر رو آروم کنه و حالا نیم ساعتی میشد که جیمین به همراه هوسوک داخل خونه تنها بود، در این نیم ساعت، حرف زیادی بینشون رد و بدل نشد و هردو در سکوت با خودشون رو با گوشیهاشون سرگرم میکردن، هوسوک با اخم غلیظی چیزهایی تایپ میکرد و جیمین هم زیر چشمی و با حالتی نگران، هوسوک رو نگاه میکرد.
نمیدونست کسی که هوسوک باهاش صحبت میکنه، کیه، اما هرکسی که بود، جیمین در حال حاضر به شدت تمایل به کتک زدنش داشت و هیچ دلیلی واسه این حجم اهمیت دادن به اخمهای هوسوک، پیدا نمیکرد.
با تایپ کردن آخرین کلماتش برای داهیون، گوشیش رو خاموش و روی مبل پرت کرد، نفس عمیقی برای آروم کردن خودش کشید و دستش رو داخل موهاش فرو برد، تازه موفق شده بود افکارش رو خالی از حسی که به دختر داشت بکنه و حالا دوباره با یادآوریش بهم ریخته بود.جیمین که تمام مدت بی صدا و نا محسوس نگاهش میکرد، با دیدنِ آشفتگی پسر، دست از کار کردن با گوشیش برداشت و با گذاشتن گوشی رو میزِ مقابلش، نگاهش رو به هوسوک داد.
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfiction﹙کوموربی : اشعه خورشید که برگها جلوی تابیدنش رو میگیرن﹚⛅️ 𓐆 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖧𝗈𝗉𝖾𝗆𝗂𝗇, 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 𓐆 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖠𝖴, 𝖢𝗈𝗆𝖾𝖽𝗒, 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝖥𝗅𝗎𝖿, 𝖲𝗆𝗎𝗍, 𝖢𝗁𝖺𝗍 𝖲𝗍𝗈𝗋𝗒 𓐆 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: 𝖬𝗈𝗋𝖺, 𝖱𝖾𝗆𝖾𝖽𝗒 "چی شد؟ نمیدون...