Part 27

488 101 20
                                    

تمام شبِ گذشته رو با فکر و خیال گذرونده بود و حتی نمیتونست ثانیه‌ای بدون فکر کردن به حرف‌های جیمین درباره‌ی جونگین دست برداره.

انقدر توی تخت مشغول فکر کردن به همه چیز بود و تمام خاطراتش با جیمین داشت توی ذهنش جون میگرفت، خواب حتی برای لحظه‌ای مهمان چشمهاش نشد.

انواع احساسات مختلفی بهش هجوم آورده بودن که پررنگ ترینشون، دوست داشتن و حسادت بود.

حس دوست داشتنی که فکر میکرد بعد از اینکه داهیون ترکش کرد، دیگه پدیدار نمیشه اما درست زمانی غرق این احساس شد که توقعش رو نداشت.

با قرار گرفتن کاپ قهوه روی میز، نفس عمیقی کشید و به پسر کوچیک‌تر که با تیشرت و شلوار مشکی تنگ، کت چرم به همون رنگ و موهایی که به زیباترین حالت ممکن دو طرف صورتش، فرق شده و مدل خیس داشتن، نگاه کرد.

از این حجم رسیدن پسر به خودش، تعجب کرده بود اما با نشستن پسر روی صندلی مقابل و حرفی که زد، رشته افکارش پاره شد.

_اوه چیز های جدید میبینم! جانگ هوسوکی که قراردادِ مادام‌العمر با تختش بسته بود، موهاش رو رنگ کرده.

_کم کم دارم به این نتیجه میرسم که بدون فکر کردن حرف میزنی و کاراتو انجام میدی.

جونگکوک نیشخند زد. بدون فکر کردن؟ اون قبل از انجام هر کاری اول فکر میکرد و عواقبش رو می‌سنجید بعد دست به کار میزد؛ بر عکس هوسوک که کاملا احساسی جلو میرفت و حتی اگه حقش هم خورده میشد، مثل یک ترسو عقب مینشست و از سهمش کنار می‌کشید.

_اینطور که به نظر نمیرسه، میبینی من الان در بهترین موقعیت خودم قرار دارم و بیشتر از قبل به خودم اهمیت میدم. واقعا این روزا احساس خوبی دارم.

_با شکستن قلب تهیونگ، معلومه که باید احساس خوبی داشته باشی.

صبرش داشت با حرف‌هایی که میشنید و قضاوت های بی‌جا، به سر می‌رسید و نفسِ حرصی کشید تا خودش رو کنترل کنه و رفتار اضافه‌ای ازش سر نزنه؛ اما باید از خودش دفاع می‌کرد. بس بود هرچی شنید و هیچی نگفت.

_واقعا؟ مثل اینکه همتون سرتون رو کردین زیر برف و از اتفاق های دور و برتون بی‌خبرین! اونی که اشتباه کرد تهیونگ بود، میفهمی؟ تهیونگ بود نه من. اونی که جلوی چشم‌های من یکی دیگه رو لمس میکرد و لبهای یکی دیگه رو بوسید، تهیونگ بود! من کار اشتباهی نکردم که انگشت های اتهام رو سمت من میگیرین.

هوسوک چرخی به چشمهاش داد، از ته دل میدونست اونی که حق داره تهیونگ نه، بلکه جونگکوکه اما نمیخواست به رویِ خوش بیاره.

_من رو ول کن، به شنیدن حرفایی که حقم نیست عادت کردم. از جیمین چه‌خبر؟

جونگکوک ادامه داد و تمام واکنش های احتمالی هوسوک رو برای جملاتی که آماده کرده بود به زبون بیاره، موشکافانه زیر نظر گرفت.

𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now