بعد از پایان مکالمهش با هوسوک، نگاهی به لوکیشنی که براش فرستاد بوده، انداخت و بعد از مطمئن شدن از نزدیکیش، گوشیش رو داخل جیبش گذاشت و راهی محل قرارشون شد. هنوز آشنایی زیاد با سئول و خیابونهاش نداشت و همین باعث میشد هربار که از خونه بیرون میره، تمام مدت با ذوق اطرافش رو نگاه و سر زنده بودنش رو تحسین کنه. ساختمونهای بلند، پنجرههایی که یکی در میون، از خودشون نور ساطع میکردن، صدای بوق ماشینهایی که تو تاریکی شب خیابونها رو طی میکردن، مغازههایی که با نورشون شهر رو روشن تر میکردن و رهگذرهایی که در جهتهای مختلف از پیاده روی گوشهی خیابون رد میشدن، همه و همه به این شهر زندگی میبخشیدن و جیمین، از تماشای زنده بودنش لذت میبرد. از پلههایی که به قسمت بالایی شهر منتهی بود، دوتا یکی بالا رفت و با گذشتن از پیچ خیابون باریکی، به پارکی که پسر آدرس داد، رسید. دستهاش رو داخل جیبش فرو برد و از بین آدمهایی که اونجا بودن گذشت. بعضیها با هندزفری داخل گوششون، پیاده روی میکردن، بعضی سوار دوچرخه بودن و برخی نشسته و با کسی صحبت میکردن. با بالا رفتن از سر بالاییِ داخل پارک، لحظهای ایستاد تا نفسی تازه کنه. سپس نگاهش رو به اطراف داد و با دیدنِ هوسوکی که روی یکی از صندلیها نشسته بود و با گوشیش ور میرفت، لبخندی زد و راهش رو کج کرد.
_مثلا اومده بودی پیاده روی!
گفت و کنارِ پسر نشست. هوسوک هم با لبخندی که روی لبش بود، گوشیش رو داخل جیب لباسش برگردوند و نگاهش رو به جیمین داد.
_همین که منو بیرون از خونه میبینی باید خوشحال باشی. بعدم تا اینجا پیاده اومدما!
خندید و جواب داد:
_چرا از خونه بیرون نمیزنی؟ تنفس هوای آزاد باعث میشه دیرتر افسرده شی!
_این هم از اون توصیههای پزشکیته بیمکس؟
_درسته هیرو.
با خندهی کوتاهی نگاهش رو به منظرهی رو به روش داد با کشیدن نفس عمیقی، اضافه کرد:
_قشنگه!
_چی؟
_اینکه میتونی از این منظره کل شهر رو ببینی.
زیر لب هومی گفت و به شهری که کوچکتر از همیشه به نظر میومد، خیره شد.
_منو یادِ اولین بار میندازه.
_اولین بار؟
_اوهوم. اونشب... روی بوم برج نامسان... برای ما اولین بار بود. اولین باری که صحبت میکردیم.
_آها. آره... اونبارم کل شهر رو زیر پامون داشتیم.
_نمیدونم اگه اونشب، یا حتی بعد تر نبودی، چه بلایی سرم میومد...
تکخندهای کرد و ادامه داد:
_فکر کنم از شدت اورتینک مغزمو به فاک میدادم.
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfiction﹙کوموربی : اشعه خورشید که برگها جلوی تابیدنش رو میگیرن﹚⛅️ 𓐆 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖧𝗈𝗉𝖾𝗆𝗂𝗇, 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 𓐆 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖠𝖴, 𝖢𝗈𝗆𝖾𝖽𝗒, 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝖥𝗅𝗎𝖿, 𝖲𝗆𝗎𝗍, 𝖢𝗁𝖺𝗍 𝖲𝗍𝗈𝗋𝗒 𓐆 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: 𝖬𝗈𝗋𝖺, 𝖱𝖾𝗆𝖾𝖽𝗒 "چی شد؟ نمیدون...