Part 2

1.3K 223 4
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_____

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_____

گوشیش رو با حرص روی تخت انداخت و با برداشتن بالشتش از اتاق بیرون زد. از عرض سالن گذشت و بعد از رسیدن به اتاق هوسوک، در رو با شدت باز کرد و با ورودش بالشت رو به سر هوسوک کوبید.

_مرتیکه دیک هد مگه قرار نبود به جونگکوک بگی بیاد دنبالم؟

_ها؟

در حالی که هنوز غرق خواب بود، چشماش رو باز کرد؛ گیج جواب داد و دوباره به خواب رفت.
تهیونگ که حرصش گرفته بود، دوباره بالشت رو برداشت و بین صحبتش، به زدن ضربه‌های ممتد به سر هوسوک کرد

_میگم مگه قرار نبود به کوک بگی صبح بیاد دنبالم؟ باز این خوابالو بودنت کار دستم داد. گااادد از یکی از کلاسام جا موندم. همش تقصیر توعه!

_آره باشه شب بخیر...

هوسوک دوباره در عالم خواب و بیدار کلماتش رو پروند و تهیونگ که میدونست هیچجوره نمیتونه بیدارش کنه، ضربه آخرش رو با حرص ببشتری زد و گفت:

_شب بخیر و مرض مردک دیکهد! فقط بلده بگیره بکپه! اه!

و بدون حرف دیگه‌ای از اتاقش خارج شد، در رو پشت سرش کوبید و رفت تا تاکسی بگیره و خودش رو به کلاس بعدیش برسونه.

__________

𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now