_____
گوشیش رو با حرص روی تخت انداخت و با برداشتن بالشتش از اتاق بیرون زد. از عرض سالن گذشت و بعد از رسیدن به اتاق هوسوک، در رو با شدت باز کرد و با ورودش بالشت رو به سر هوسوک کوبید.
_مرتیکه دیک هد مگه قرار نبود به جونگکوک بگی بیاد دنبالم؟
_ها؟
در حالی که هنوز غرق خواب بود، چشماش رو باز کرد؛ گیج جواب داد و دوباره به خواب رفت.
تهیونگ که حرصش گرفته بود، دوباره بالشت رو برداشت و بین صحبتش، به زدن ضربههای ممتد به سر هوسوک کرد_میگم مگه قرار نبود به کوک بگی صبح بیاد دنبالم؟ باز این خوابالو بودنت کار دستم داد. گااادد از یکی از کلاسام جا موندم. همش تقصیر توعه!
_آره باشه شب بخیر...
هوسوک دوباره در عالم خواب و بیدار کلماتش رو پروند و تهیونگ که میدونست هیچجوره نمیتونه بیدارش کنه، ضربه آخرش رو با حرص ببشتری زد و گفت:
_شب بخیر و مرض مردک دیکهد! فقط بلده بگیره بکپه! اه!
و بدون حرف دیگهای از اتاقش خارج شد، در رو پشت سرش کوبید و رفت تا تاکسی بگیره و خودش رو به کلاس بعدیش برسونه.
__________
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfiction﹙کوموربی : اشعه خورشید که برگها جلوی تابیدنش رو میگیرن﹚⛅️ 𓐆 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖧𝗈𝗉𝖾𝗆𝗂𝗇, 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 𓐆 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖠𝖴, 𝖢𝗈𝗆𝖾𝖽𝗒, 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝖥𝗅𝗎𝖿, 𝖲𝗆𝗎𝗍, 𝖢𝗁𝖺𝗍 𝖲𝗍𝗈𝗋𝗒 𓐆 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: 𝖬𝗈𝗋𝖺, 𝖱𝖾𝗆𝖾𝖽𝗒 "چی شد؟ نمیدون...