با فرو بردنِ دستهاش به داخلِ جیبِ شلوارِ سبز رنگش، نگاهی به نمای ساختمان گالری انداخت و با قدم های استوار داخل رفت.
با ورودش، نگاهش به نگهبان ساختمان افتاد که با حالتِ سوالیای بهش زل زده بود؛ راجع به محل مهمانی ازش پرسید و با گرفتنِ جواب، سمت آسانسور رفت و با زدنِ دکمهی طبقهی مورد نظرش، منتظر موند. نگاهش رو به آینهی آسانسور انداخت و تیپ خودش رو تحسین کرد. شلوار پارچهای به رنگ سبز لجنی رو با پیراهنِ سفید رنگ پوشیده و خیلی از خودش راضی بود. با دیدنِ جای خالی کنارش، افکار خسته کنندهش دوباره بهش هجوم آورده و شروع به جوییدن مغزش کردن. با یادآوری اینکه این اولین مهمونیای بود که تنها و بدون تهیونگ میرفت، آه غلیظی کشید و زیر لب لعنتی به دلتنگیای نا به جاش فرستاد. دو هفتهای از دوریشون از هم میگذشت و جونگکوک دلتنگی برای تمام جزییات وجود مردش رو با بند بند تنش حس میکرد و با التماسهای قلبش برای برگشتن میجنگید چون هنوز برای برگشتن زود و تهیونگ به اندازهی کافی تنبیه نشده بود.
با باز شدنِ درهای اسانسور، با همون قدمهای محکم پیاده شد و با دیدنِ شلوغی اطراف، نگاهش رو دور و برِ سالن برای پیدا کردنِ جیمین چرخوند. با دیدنِ پسر که شلوار و ژیلهی طوسی رنگِ راه راهی رو با پیراهن سفید ست کرده و مثل چسب به مرد چهارشونه و قد بلندی که کت و شلوارِ قهوهای رنگِ گرون قیمتی به تن داشت، چسبیده بود و باهاش خوش و بش میکرد، لبخند شیطانیای زد و به سمتش رفت؛ گلوش رو برای اعلام حضور صاف کرد و با برگشتنِ جیمین به سمتش، لبخند زد.
_اوه جونگکوکا! خوش اومدی پسر. فکر نمیکردم بیای، غافلگیر شدم.
_وقتی دعوتم کردی باید میومدم.
_خوش اومدید جناب جئون.
با شنیدنِ صدای مردی که کنار جیمین ایستاده بود، نگاهش رو بهش داد و با حفظ لبخندش، جواب داد:
_ممنونم آقای...
_اوه... معرفی نکردم؟
این صدای جیمین بود که با تعجب پرسید. جونگکوک سری به معنای "نه" تکون داد و منتظر موند.
_کیم جونگین هستم.
با شنیدنِ اسم آشنای مرد، سری تکون داد و گفت:
_اوه بله بله، اسمتون رو از جیمین شنیده بودم.
و دستش رو بالا آورد و با مرد دست داد.
_از آشناییتون خوشوقتم جناب!
جونگین هم متقابلا دست جونگکوک رو گرفت و با لبخند جواب داد:
_من هم همینطور.
با جدا شدنِ دستهاشون از هم، مرد دیگهای بهشون ملحق شد که نه تنها برای جونگکوک، بلکه برای جیمین هم ناآشنا بود. مرد پیراهن و شلوار مشکی رنگی به تن داشت و دو دکمهی اولِ پیراهنش رو باز گذاشته و آستینهاش رو بالا داده بود. یک جفت پیرسینگ استیل آویز گوشش شده و اونها رو زینت میداد و چندین دستبند با رنگهای طوسی و مشکی و قرمز هم دستِ چپش رو پر میکردند و از همهی مهمتر، هایلایتهای سبز رنگی در میان موهای مشکیش به چشم میخورد و چهرهی زیباش هرکسی از جمله جیمین و جونگکوک رو مجذوب خودش میکرد.
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfiction﹙کوموربی : اشعه خورشید که برگها جلوی تابیدنش رو میگیرن﹚⛅️ 𓐆 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖧𝗈𝗉𝖾𝗆𝗂𝗇, 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 𓐆 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖠𝖴, 𝖢𝗈𝗆𝖾𝖽𝗒, 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝖥𝗅𝗎𝖿, 𝖲𝗆𝗎𝗍, 𝖢𝗁𝖺𝗍 𝖲𝗍𝗈𝗋𝗒 𓐆 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: 𝖬𝗈𝗋𝖺, 𝖱𝖾𝗆𝖾𝖽𝗒 "چی شد؟ نمیدون...