Part 26

434 102 9
                                    


در مسیرش به خونه، مقصدش رو به خونه‌ی مشترک تهیونگ و هوسوک عوض کرد، هیچ دلیلی برای این‌کار غیر از اینکه واکنش هوسوک رو بدونه، نداشت. تمام مدت احساساتش نسبت به هوسوک رو انکار میکرد، اما انگار دیگه نمیتونست.

داشتنِ رابطه با مردی مثل جونگین آرزوی هرکسی بود، اما تردیدی که در وجودِ جیمین جوونه می‌زد، ریشه در احساساتش به هوسوک داشت و جیمین باید ازش مطمئن می‌شد و از اون مهم‌تر، باید احساساتِ هوسوک رو میسنجید. با ایستادنِ تاکسی، هزینه رو پرداخت کرد و پیاده شد. به سمتِ خونه‌ی آشنا‌ی رو‌ به روش رفت و خواست زنگ رو بفشاره، اما متوقف شد.

اگه همه چیز اون‌طور که میخواست پیش نمی‌رفت چی؟ اگه هوسوک متقابلا حسی بهش نداشت، چی کار باید می‌کرد؟ سعی کرد افکارِ منفی‌ش رو پس بزنه و به چی فکر نکنه؛ پس زنگ رو فشرد و با نگاهِ خیره‌ش به زمین، منتظر موند. در باز شد و هوسوکی که درخشش لبخندش با خورشید رقابت میکرد رو نمایان کرد.

ترکیب تی‌شرت سفیدی که هم‌رنگ موهاش بود و شلوارِ مشکی رنگش، باعثِ چندین برابر شدنِ درخشش میشد و لبخند رو به لب‌های خشک جیمین هدیه داد.

_اوه جیمینا! بی خبر اومدی. بیا داخل.

بدون این‌که جوابی بده، وارد شد و هوسوک هم در و بست و پشت سرش راه افتاد.

روی کاناپه‌ی سبز رنگِ وسط سالن نشست و خیره به هوسوکی که بهم ریختگی‌های خونه رو تمیز میکرد، یکی از دکمه‌های پیراهنِ سفید رنگش رو باز کرد.

پسر کارش رو تموم کرد و رو به روی جیمین نشست.

_هیونگ کجاست؟

_قرار شد امشب رو پیش خانواده‌ش بگذرونه.

_آها!

با سکوتی که از جیمین دریافت کرد، پرسید:

_چیزی شده جیمین؟

اما جیمین انقدر محوِ زیبایی بی‌رحمانه‌ش شده بود، که حتی حرفش رو نشنید.

_جیمینا!

با دوباره صدا زده‌ شدنش، رشته‌ی افکارش پاره شد و جواب داد:

_جانم؟

_کجایی؟ میگم چیزی شده؟

_نه فقط چند لحظه محوت شدم. مثل خورشید میدرخشی.

خندید و گفت:

_هی دست بردار. اینطوری حس میکنم عاشقم شدی!

_شایدم شدم...

طوری که پسرِ رو به روش نشنوه زمزمه کرد و با صدای بلند تری ادامه داد:

_بگذریم... اومدم ازت مشورت بگیرم!

هوسوک که کمی گیج شده بود، پرسید:

_راجع به؟

_میشه اول نوشیدنی الکلی بیاری واسه‌ی جفتمون؟

𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now