_اونی که از اول برای پیش بردن این رابطه داره تلاش میکنه، من بودم... لطفا بعد از اعترافم، به خودت حرکتی بده و بذار احساس ارزشمندی داشته باشم. دوست دارم تو هم برای من تلاش کنی جانگ هوسوک.
با ناراحتی گفت و یکی از دستهاش رو داخل موهاش فرو برد.
هوسوک که بسیار شوکه بود، چند لحظهای بیحرکت موند تا بتونه حرفهای پسر رو هضم کنه. امشب انتظار شنیدنِ هرچیزی از جانب جیمین رو داشت، غیر از اعتراف به دوست داشتنش.
در واقع هوسوک خودش رو آماده کرده بود تا برای پسر آرزوی خوشبختی کنه و ازش بگذره، اما این حرفها، چیکار باید میکرد؟
نگاهش رو از زمین گرفت و به جیمین داد. هنوز کلافه و عصبی بود و پسر باید کاری در اینمورد میکرد. حالا که اعترافش رو داشت، نباید از چیزی میترسید، باید پا جلو میذاشت و بهش اطمینان میداد؛ پس ارادهش رو جمع کرد و از جاش بلند شد، یک قدم جلو رفت و فاصلهش رو با جیمین به حداقل رسوند.
جیمین که از این کارِ هوسوک متعجب شد، تنها نگاه گیجش رو به پسر داد و هوسوک، یکی از دستهاش رو روی گونهی پسر و دستِ دیگهش رو دور کمرش حلقه و تنِ جیمین رو با تنِ خودش مماس کرد. برای یک لحظه ترسی وجودش رو گرفت و در بوسیدنش تردید کرد، اما افکارِ مسخرهش رو کنار زد و لبهاش رو به لبهای قلوهای پسر رسوند.
لب پایینش رو بین لبهاش گرفت و بوسهی یکطرفهای رو شروع کرد. جیمین انگار که یخ زده باشه، هیچ تکونی نمیخورد و در همون حال مونده بود. فکرش رو هم نمیکرد که اعترافِ یهوییش اون دو رو به اینجا برسونه. انتظار داشت باز هم با بیتفاوتی هوسوک مواجه بشه، اما اون حالا در حالِ بوسیدنش بود.
قطرهی اشکی از گوشهی چشمش پایین چکید و با حس قشنگی که در دلش جوونه میزد، به بوسههای هوسوک پاسخ داد. لب بالایی پسرِ مو سفید رو میون لبهاش اسیر کرد و بوسهشون رو دو طرفه کرد.
هوسوک که پروانههای درون شکمش رو احساس میکرد، بین بوسه لبخندی زد. ازش فاصله گرفت تا نفس بگیره و با لبخندی که روی لبهای نازکش بود، با انگشتِ شستش، خیسی گونهی پسر رو پاک کرد.
اینبار جیمین بود که دستهاش رو دور گردنِ هوسوک حلقه کرد و بوسهشون رو از سر گرفت. با عجله لبهاش رو حرکت میداد و پسرِ مقابلش رو میبوسید، جوری که انگار به زودی وقتشون تموم میشد و دیگه نمیتونست طعم این لبها رو بچشه.
خیلی زود نفس کم آورد و مجبور شد عقب بکشه. نگاهش رو به چهرهی مثل همیشه آرامِ هوسوک داد و خندید. انقدر شیرین که انگار کیلو کیلو قند داخلِ دلش آب میکردن. دلش برای خندهای که باعث میشد چشمهاش خط بشه، لرزید و بوسهای روی پیشونیِ جیمین کاشت.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Фанфик﹙کوموربی : اشعه خورشید که برگها جلوی تابیدنش رو میگیرن﹚⛅️ 𓐆 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖧𝗈𝗉𝖾𝗆𝗂𝗇, 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 𓐆 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖠𝖴, 𝖢𝗈𝗆𝖾𝖽𝗒, 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝖥𝗅𝗎𝖿, 𝖲𝗆𝗎𝗍, 𝖢𝗁𝖺𝗍 𝖲𝗍𝗈𝗋𝗒 𓐆 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: 𝖬𝗈𝗋𝖺, 𝖱𝖾𝗆𝖾𝖽𝗒 "چی شد؟ نمیدون...