Part 12

567 129 13
                                    

_هی ته، چطور شدم؟

به دو پسری که داشتن با ذوق و شوق آماده میشدن نگاهی انداخت و لبخند زد. رمقی برای بلند شدن نداشت و هنوز روی مبل تک نفره در گوشه‌ی سالن نشسته بود.

_خیلی جذاب شدی شیفوی من.

تهیونگ گفت و روی پیشانی بلند دوست پسرش، بوسه‌ای کاشت. جونگکوک کت چرم مشکی به همراه تیشرت و شلوار جین به همون رنگ پوشیده و موهاشو به بالا حالت داده بود در مقابل، تهیونگ همون لباس ها اما در رنگ سفید به تن داشت.

_هیونگ، مثل این‌که یادت رفته شیفو همستر بود و تو الان به کوک توهین کردی.

نگاه شوکه‌ی دو پسر به سمتش برگشت و رگه های اخم در صورت تهیونگ در حال پدیدار شدن بود.

_تو دوست پسر بازی ما دخالت نکن جانگ هوسوک!

_حالا مثلا خیلی دیدنی هستید که بیام دخالت کنم؟ فقط محض اطلاعت گفتم هیونگ!

پسر بزرگتر با قدم های سریع به سمتش اومد و گوششو پیچوند که باعث فریادش شد.

_آخخخ... آه هیونگگگگ

تهیونگ همونطوری که گوششو در دست داشت، بلندش کرد و به سمت اتاق هلش داد.

_گشاد بودی و از وقتی اون دختره ولت کرد، گشاد تر شدی. تن لشتو بلند کن برو آماده شو لاکپشت پیر.

_اییننن انصاف نیستتت من الان باید تنها باشم و ریکاوری بشم.

_با ریکاوری شدنت، داری تنبل تر میشی.

با به پایان رسیدن جمله‌ش و رسیدن به اتاق هوسوک، در رو باز کرد و پسر رو هل داد و در آخر، به آرومی بهش لگد زد.

_اون جوجه ژاپنی هم میاد.

از عمد این رو گفت تا واکنش پسر کوچیکتر رو ببینه و طبق انتظارش، سریع به سمتش برگشت.

_اوه... راست میگی؟

شاخک های جونگکوک از فضولی تکون خوردن و تک ابرویی بالا انداخت.

_اووووه چیشد؟ چرا تعجب کردی؟ نکنه خبرایی هست و به ما نمیگی؟

_چی چرت و پرت میگین برای خودتون؟ موقعی که شما منو از خونه بیرون میکردید، کسی که به فکر من بود، اون پسر بود.

جونگکوک دستشو دور دست دوست پسرش حلقه کرد و از بازوش آویزون شد و قیافه‌ی از همه جا بی خبری به خودش گرفت.

_چرا تقصیرا رو میندازی گردن ما؟ خودت گفتی نمیتونم با سر و صداهاتون بخوابم و از خونه زدی بیرون!

_راست میگه! اونی که از خونه بیرون زد خودت بودی... ما چیزی نگفتیم.

تهیونگ حق به جانب در تایید دوست پسرش گفت و چهره آدمای از خود راضی به خودش گرفت.

اشتباه هم نمیگفتن... خودش بعد از بلند شدن صدای ناله های دو پسر، گوشیشو از روی میز برداشت و بدون اینکه به این فکر کنه که اون وقت شب باید کجا بره، از خونه بیرون رفت.

_هرچی... من برم لباس بپوشم.

***

***

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

***

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

***

بعد از فرستادن آخرین پیام، گوشیو روی تخت پرت کرد و با دست و حالت زاری. ضربه ای به سرش زد و موهاشو کشید.

_ای وایییی خدایا من الان چیکار کنم؟ دیروز به کوک قول دادممم.

دست از آزار دادن موهاش کشید و به سمت لباساش حمله ور شد و حتی نمیدونست چی داره سر هم میکنه و میپوشه. در آخر وقتی در آینه نگاه کرد، هودی سورمه‌ای با شلوار سفید ست کرده بود... اونقدرا هم که به نظر میومد بد نبود.

بعد از خالی کردن شیشه عطر و کمی میکاپ، گوشی و کیف پولشو برداشت از هتل بیرون زد و بعد از کمی منتظر بودن سر خیابون و ایستادن تاکسی، سوار شد و به سمت پارتی‌ای که هیچ شناختی از افراد حاضر شده به جز اون افرادی که زندگیشون با انیمیشن ها گره خورده بود، نداشت، رفت.


__________

بچه ها ووت و نظر یادتون نره :)

𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now