با شنیدنِ صدای کلیکی که نشون دهندهی درستی رمز بود، در رو باز کرد و وارد خونهش شد. خوشحال از سکوتِ آرامش بخشِ خونه که نتیجهی بحث با مادرش بود، روی کاناپه ولو شد و شروع به باز کردنِ دکمههای پیراهنِ سبز رنگش کرد. دو هفتهای میشد که مادر و پدرش به ژاپن برگشته و زندگی جیمین دوباره آرامش داشت، بعد از بحثی که با مادرش داشت، زن بالاخره دست از اصرار کردن به برگشتن جیمین برداشت و به وطنش برگشت.
_آخیش! چقدر تنهایی زندگی کردن کیف میده!
در حالی که به بدنش کش و قوس میداد، زیر لب گفت، پیراهنش رو از تنش در آورد و با شنیدنِ ویبرهی گوشیش، با تعجب اون رو از جیبش در آورد و نگاهش رو بهش داد.
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfiction﹙کوموربی : اشعه خورشید که برگها جلوی تابیدنش رو میگیرن﹚⛅️ 𓐆 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖧𝗈𝗉𝖾𝗆𝗂𝗇, 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 𓐆 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖠𝖴, 𝖢𝗈𝗆𝖾𝖽𝗒, 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝖥𝗅𝗎𝖿, 𝖲𝗆𝗎𝗍, 𝖢𝗁𝖺𝗍 𝖲𝗍𝗈𝗋𝗒 𓐆 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: 𝖬𝗈𝗋𝖺, 𝖱𝖾𝗆𝖾𝖽𝗒 "چی شد؟ نمیدون...