Part 35

470 93 13
                                    

با شنیدنِ صدای کلیکی که نشون دهنده‌ی درستی رمز بود، در رو باز کرد و وارد خونه‌ش شد. خوشحال از سکوتِ آرامش بخشِ خونه که نتیجه‌ی بحث با مادرش بود، روی کاناپه ولو شد و شروع به باز کردنِ دکمه‌های پیراهنِ سبز رنگش کرد. دو هفته‌ای می‌شد که مادر و پدرش به ژاپن برگشته و زندگی جیمین دوباره آرامش داشت، بعد از بحثی که با مادرش داشت، زن بالاخره دست از اصرار کردن به برگشتن جیمین برداشت و به وطنش برگشت.

_آخیش! چقدر تنهایی زندگی کردن کیف میده!

در حالی که به بدنش کش و قوس می‌داد، زیر لب گفت، پیراهنش رو از تنش در آورد و با شنیدنِ ویبره‌ی گوشیش، با تعجب اون رو از جیبش در آورد و نگاهش رو بهش داد.

در حالی که به بدنش کش و قوس می‌داد، زیر لب گفت، پیراهنش رو از تنش در آورد و با شنیدنِ ویبره‌ی گوشیش، با تعجب اون رو از جیبش در آورد و نگاهش رو بهش داد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now