از جاش بلند شده و بعد از پوشیدنِ لباسهای تو خونهایش که شامل تیشرت و شلوارک سبز رنگ میشد، دستی داخل موهاش کشید و جلوتر از جونگکوک، از اتاق خارج شد.
نگاهش رو اطراف خونه چرخوند و با دیدنِ هوسوک که داخل آشپزخونه نشسته و با مستی سوجو مینوشید، ابرویی بالا انداخت و سمتش رفت؛ از داخل کابینت پیک رو در آورد، روی صندلی رو به روی هوسوک نشست و نگاهی بهش انداخت؛ سر پسر پایین بود و خیره به میز رو به روش نگاه میکرد، انگار حتی نمیتونست سرش رو بالا بیاره.
بطری شیشهای سبز رنگ سوجو رو از روی میز برداشت و با پر کردن پیکش، با صدایی که به خاطر خوابآلودگی بم تر از حالت معمولش بود، گفت:
_چرا کشتیهات غرق شدن هوسوک؟
به سختی نگاهش رو از میز گرفت و به تهیونگ داد.
_کشتیهام؟ نه من خوبم. چیزیم نیست.
جونگکوک که تازه از اتاق خارج شده بود و به سمت سرویس بهداشتی خونه میرفت، با شنیدنِ صدای هوسوک که به خاطر مستی خش داشت، فشرده شدن قلبش رو حس کرد. اصلا تحمل دیدنِ غمِ دوستِ چندین و چند سالهش رو نداشت؛ اما اون پسر باز هم از ترسِ دور انداخته شدن و آسیب دیدن، عقب کشیده بود. آهی کشید و به سمتش برگشت. به اُپن تکیه داد و در سکوت به دو پسر خیره شد.
_آره جونِ خودت!
تهیونگ گفت و پیکش رو سر کشید.
_جدی میگم! چیزیم نیست... فقط هوس سوجو کردم.
پسرِ بزرگتر دهن باز کرد تا چیزی بگه، اما جونگکوک زودتر دست به کار شد و با صدای بلندی گفت:
_چرت نگو هوسوک! من اگه نفهمم تو حالت خوب نیست باید برم بمیرم.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
_نمیدونم کِی انقدر غریبه شدم که حتی حرفِ دلتم بهم نمیزنی و بهم دروغ میگی!
_دروغ نمیگم...
_چرا میگی! یادت رفته؟ فقط پنج سالمون بود وقتی پدرت سهام هتل پدرمو خرید و خانوادههامون باهم دوست شدن.
دستهاش رو روی سینهش گره زد و با عصبانیت ادامه داد:
_از همون موقع هراتفاق فاکی که برات میوفتاد، من کنارت بودم تا همین الان که هردومون بیست و دو سالمونه و از هر بنی بشری توی این دنیا بهتر میشناسمت. پس وقتی بهت میگم یه چیزیت هست، وقتی بهت میگم دوستش داری، طفره نرو...
_آره دوستش دارم!
بالاخره نگاهش رو به جونگکوک داد و فریاد زد.
_انقدر دوستش دارم که داره دیوونهم میکنه. اما حدس بزن چی؟ انقدر بیعرضهام که هیچکاری نمیتونم بکنم!
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfiction﹙کوموربی : اشعه خورشید که برگها جلوی تابیدنش رو میگیرن﹚⛅️ 𓐆 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖧𝗈𝗉𝖾𝗆𝗂𝗇, 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 𓐆 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖠𝖴, 𝖢𝗈𝗆𝖾𝖽𝗒, 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝖥𝗅𝗎𝖿, 𝖲𝗆𝗎𝗍, 𝖢𝗁𝖺𝗍 𝖲𝗍𝗈𝗋𝗒 𓐆 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: 𝖬𝗈𝗋𝖺, 𝖱𝖾𝗆𝖾𝖽𝗒 "چی شد؟ نمیدون...