_جونگکوک! من از دیشب تا حالا هزار بار معذرت خواهی کردم.
صدای عاجز تهیونگ بار دیگه به آرومی بلند شد. از دیشب تا الان که سر ظهر بود، پسر کوچیکتر به حرفاش گوش نمیکرد و یا بهتره گفت دیگه تلاشی برای شنیدن نمیکرد چون از نظرش، دلیل های تهیونگ پیشِ پا افتاده بودن و انگار فقط میخواست از زیر قضیه در بره!
_ببین ته... سعی نکن منو متقاعد کنی! وقتی ظرفیتت تا ده متر زیر زمینه، غلط میکنی مست کنی!
جونگکوک با داد جملاتشو بیان میکرد و کوسن سفید روی مبل رو برداشت و سمت دوست پسر احمقش پرت کرد.
در گوشهای دیگه از اون خونهی کوچیک، هوسوک روی کانتر نشسته و دعوای دو پسر رو جوری نگاه میکرد که دلش میخواست با اردنگی پرتشون کنه بیرون و هر چند دقیقه یک بار گوشهاشو از شر صدای بلند جونگکوک میپوشوند. اما برای حفظ خونسردی خودش، یکی پس از دیگری پاکت های شیرموز جونگکوک رو خالی میکرد اما جیمینی که در اونجا و پیش هوسوک بود، از دعوای دو پسر کلافه شده و از این عصبانی بود که چرا هوسوک هیچ کمکی در درست شدن اوضاعشون نمیکنه چون دیشب داشت غر میزد که دیگه تحمل دو تا پسر رو نداره.
_هوسوک؟ نمیخوای دخالتی کنی؟ دیشب که داشتی خودتو میکردی! اگه یکم دیگه بگذره جونگکوک کلهی تهیونگو میکنه.
_چه بهتر، این جور از دست سر و صدای یکیشون راحت میشم. منو این جور نبین که ساکت نشستم جیمینی، دارم توی ذهنم نقشه های قتلی میکشم و چک میکنم کدوم راه آسون تر و بدون خون ریزیه.
و از کانتر پایین پرید و بعد از باز کردن در یخچال، پاکت شیرموز دیگهای که تهیونگ برای دوست پسرش میخرید رو با نِی باز کرد و دست پسر کوچیک تر داد.
_بیا شیرموز بخور، یکم آروم تر بشی.
جونگکوک که با شنیدن کلمهی شیرموز گوشهاش تیز شده بود، با غضب سمت آشپزخونه چرخید و پاکت های شیرموز عزیزشو خالی و مچاله شده دید که باعث شد عصبانیتش دو برابر بشه. کوسن دیگهای برداشت و با داد، پرت کرد تو سر هوسوک اما پسر بزرگ تر سریع جا خالی داد.
_لاکپشت پیر، پدرسگ تو چطور جرعت میکنی معشوقه های منو بخوری؟ هیچ کسیو نداری برات چیزی که میخوای رو بخره و حمله کردی به شیرموز های من؟
_کوکی نگران نباش، عصر میرم و دو جعبه برات میخرم، خوبه؟
_تو دهنتو ببند تهیونگ، من هنوز واقعا متوجه نشدم... مگه نمیگفتی مثل من هیچ جا ندیدی؟ مگه نمیگفتی صورت من انقدر بی نقصه که هیچ کجای دنیا مثلش پیدا نمیشه؟ اون وقت میری با یکی دیگه لاو میترکونی؟
تهیونگ از مبل بلند شد و خواست به سمت جونگکوک بره تا آرومش کنه اما با هشداری که از طرفش شنید، سر جاش ثابت موند.
_جرعت نکن بهم نزدیک بشی بی ظرفیت!
_کوکی نمیدونم چطور مغزم اون موقع خوابیده بود و اون پسر رو با تو اشتباه گرفتم اما درک کن دیگه، مست بودم. اصلا دیگه میخوای مست نکنم؟
جونگکوک جلو اومد و باز موهای تهیونگ رو کشید که باعث داد کشیدن پسر شد چون ضعیف شدن ریشه های موهاش به خاطر کشیدنهای مکرر پسر کوچیکتر، حس میکرد.
_آها پس کور رنگی هم داشتی و من خبر نداشتم، کجای اون موهای آبی شبیه موهای مشکیِ من بود که جای من تصورش کردی؟ یا بدن ظریفش در مقابل بدن عضلهای من؟ اگر کور رنگی داری بگو اما سعی نکن خودتو توجیح کنی چون بیشتر گند میزنی و دلیل های بیشتری برای عصبانیت من پیدا میکنی.
و محکم موهاش رو رها و به سمت عقب هلش داد. هوسوک که واقعا دیگه نمیتونست تحمل کنه و نتونسته بود حتی چشم روی هم بزاره، به سمتشون رفت و موهای هردو رو توی دستش گرفت و بار دیگه صدای داد تهیونگ از درد بلند شد.
_خفه شید... فقط خفه شید. جونگکوک بس کن دیگه دیوونهامون کردی! فکر کردی خودت خیلی پاکدامنی؟ تو دانشگاه همش در حال لاس زدنی و دختر و پسر فرقی نداره!
_چی؟ چی میگی هوسوک؟
تهیونگ با چشم های درشت شده یک نگاه به هوسوک و نگاه دیگهای به جونگکوک انداخت که از خیره شدن توی چشم هاش فراری بود.
_سعی نکن با خراب کردن من پیش دوست پسرم و گناهکار نشون دادنم، کارشو توجیح و منو متقاعد کنی.
و خودشو از چنگ و مشت هوسوک نجات داد و بعد از برداشتن گوشیش از روی مبل، سمت اتاق رفت و پالتویی برداشت که از قضا متعلق به تهیونگ بود و از خونه بیرون زد و جوری در رو بست که شیشه های پنجره و لامپها، تکون محکمی خوردن.
***
__________جونگکوک گذاشت رفت😂
ووت و نظر یادتون نره🤍
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧,𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfiction﹙کوموربی : اشعه خورشید که برگها جلوی تابیدنش رو میگیرن﹚⛅️ 𓐆 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖧𝗈𝗉𝖾𝗆𝗂𝗇, 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 𓐆 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖠𝖴, 𝖢𝗈𝗆𝖾𝖽𝗒, 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝖥𝗅𝗎𝖿, 𝖲𝗆𝗎𝗍, 𝖢𝗁𝖺𝗍 𝖲𝗍𝗈𝗋𝗒 𓐆 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: 𝖬𝗈𝗋𝖺, 𝖱𝖾𝗆𝖾𝖽𝗒 "چی شد؟ نمیدون...