Chapter 16

537 62 20
                                    

داستان از نگاه زین

با لیوانا برگشتم پیش بچه ها

من:استلا،این برای تو،اینم برای تو ویل

ویل و استلا دوتاییشون تشکر کردن

من هنوز دوتا لیوان دیگه دستم بود داشتم با چشمم دنبال دوست حذاب استلا می گشتم

یکیش برای خودم بود و یکیشم برای اون دختر جذابه

من:اون دختر بلوند چشم طوسیه کجاست؟

استلا:کاترینو میگی؟؟

من:آره همون

استلا:تا چند دقیقه پیش داشتیم باهم حرف می زدیم ولی لویی صداش زد و فک کنم رفتن سمت بار

من:کدومش؟؟

3 تا بار اینجاست!!

استلا:همین فکر کنم

دستو گرفت سمت باری که حدودا یه متر با ما فاصله داشت

استلا:می خوای برم دنبالشون؟

من:نه تو و ویل همینجا باشین من الان میرم پیششون

استلا:اوکی

راه افتادم سمت بار و از در چوبی بار رفتم تو.اینجا خیلیییی شلوغه

کلی آدم مست اینجان و یه سری هم دارن می رقصن و می خندن و...

رفتم سمت صندلیا شاید اونجا باشن.به کل ردیف نگاه کردم.کاترین نبود.من انقدر شلوغ بود فقط دنبال یه کله ی بلوند می گشتم

اکثر کله ها هم بلوند بود!

شانسی برای پیدا کردن کاترین نداشتم.پس تصمیم گرفتم روی یکی از صندلیای خالی بشینم

اول خواستم یه لیوان وودکا بخورم بعد برگردم پیش الا و ویل

روی صندلی گرد و بلند بار نشستم

من:یه وودکا

گوشیمو درآوردم که زنگ بزنم به اون دختر عجیب و اسرارآمیز

امیلی

شمارشو گرفتم و از بین اونهمه جمعیت صدای یه زنگ موبایلو شنیدم

خیلی نزدیک بود

سرمو چرخوندم و دیدم امیلی روی 4 تا صندلی اونور تر از من نشسته

داره موهیتو می خوره و گوشیش هم دستشه

سریع پاشدم و رفتم روی صندلی کنارش که خالی بود نشستم

"امروز من و تو چقدر تصادفی همدیگه رو می بینیم"

من اینو بهش گفتم

امیلی سرشو برگردوند سمت من و انگار اصلا تعجب نکرده:اره

چرا اینجوریه؟

توی چشمای قهموه ایش هیچی نمی تونم ببینم.خالیه

بی تفاوت و سرد

last first kissWhere stories live. Discover now