Chapter 17

678 67 6
                                    

داستان از نگاه کیت


پرتوهای خورشید از پنجره ی کوچیک اتاق خوابگاه توی صورتم می خورد

دستمو بردم سمت موبایلم و یه چشممو باز کردم.هیچ خبری نبود.گوشیمو پرت کردم روی میز و دوباره پتومو بغل کردم

امیلی کجاست؟

لویی کجاست؟

بلند شدم و چشمامو مالیدم.من تنها روی تخت بودم

چرا؟؟؟

دوباره موبایلمو برداشتم و زنگ زدم به لویی

بوق بوق

صدای مردونش جواب داد:بله؟

من:کیتم

لویی:سلام عزیزم

من:تو کجایی؟

لویی:کیت واقعا ببخشید یکی از دوستام زنگ زد یه کار خیلی واجب داشت مجبور شدم برم

من اخم کردم و گفتم:باشه

لویی:کیت

من:بله؟

لویی:می خواستم بدونم دیشب چطور بود؟؟

من اخمامو باز کردم و لبخند زدم:خوب

لویی:خوشحالم

من:منم

لویی:میبینمت کیت

من:باشه.بای

لویی:بای

تلفونو قطع کردم و رفتم جلوی آینه

عذاب وجدان داشتم.من دیگه اون آدم قبلی نیستم.احساساتم بهم ریختس

در حمومو باز کردم و دوش گرفتم.اصلا نمی خواستم از زیر اب داغ بیام بیرون ولی مجبور بودم

حوله پوشیدم و دوباره رفتم جلوی آینه.

به حوله صورتمو حسابی خشک کردم

لنزای طوسیمو گذاشتم توی چشمم

خط چشم کشیدم و یکم سایه مشکی زدم.موهای کوتاه و حالت دار بلوندمو شونه کردم و با یه کش بامزه بالای سرم بستم

کرم صورت و پنکیک هم زدم

یه رژ کمرنگ صورتی هم لازم بود

رفتم سمت کمد لباس

یه تاپ بندی سورمه ای با شلوار جین سورمه ای تیره پوشیدم

کتونی های آل استار سورمه ای ساق دار هم برداشتم و پوشیدم.هوا یکم سرده

ژاکت خوشگل سورمه ای امیلی هم پوشیدم و آستینامو زدم بالا

برنامه ی کلاسای مضخرفم رو توی کیفم گذاشتم

کوله پشتیم هم کوچیک و پارچه ای و سرمه ای بود

هنوز نیم ساعت تا شروع کلاسم وقت داشتم

last first kissWhere stories live. Discover now