Chapter 33

274 49 27
                                    

نمی تونم بگم امیلی خوشحال شده بود یا ناراحت که من با هری اینجوری رفتار کردم

البته...من الان یکم زیاده روی کردم...

شاید...ولی نه...اون حقشه...من می دونم اون از من خوشش میاد..ولی اون باید بفهمه که من دوست پسر دارم و خیلیی هم دوسش دارم

اون باید اینو بفهمه

پس من باهاش عین یه تیکه آشغال رفتار می کنم تا اون دیگه دوروبر من نچرخه

امیلی از کنار تخت من دستاشو بهم زد و گفت:خبببب

کلمشو کشید و رفت سمت میز روی تختم که پلاستیک و جعبه هایی که اون آورده بود رو برداشت

"حالا بیا ببینیم چی برات آورده"

"برام مهم نیست."

وانمود کردم که از فضولی نمی خوام با پای شکستم پاشم برم و توی جعبه ها رو بگردم.گوشیمو برداشتم و چک کردم ببینم از لویی اس ام اس دارم یا نه.

NO NEW MASSAGES

تا حالا به این اشاره کرده بودم که من چقدر از این جمله بدم میاد؟؟؟

از بالای گوشیم به امیلی نگاه کردم.اون در جعبه رو به سختی باز کرد.اون بیشتر شبیه یه کارتن بود.

اون اولین چیزی که توی جعبه دید رو درآورد.یه بطری کوچیک آبجو بود.این بطری ها اصلا گرون نیستن...اون خیلی براش خرج کرده باشه 6 دلاره

اون روی بطری آبجو رو خوند:این برای جشن گرفتن این که نرفتی زیر ماشین

من:روی آبجو اینو نوشته؟؟؟

امیلی یه چیزی رو از روی بطری کند و گفت:نه...اون اینو روی کاغذ چسبی نوشته و اونو چسبونده روی این بطری

واو...

من اصلا انتظار اینو نداشتم

من با عجله گفتم:بده ببینم

اون بلند شد و بطری رو داد دستم.اون با خط سرهم و قشنگش اینو برام نوشته بود.آخرشم نوشته بود:

XOXO

من:هی امی

اون در حالی که سرش تو جعبه بود جواب داد:چیه؟

"بیا اینجا"

اون اومد کنار تخت

یعنی چی؟"XOXO"

من اینو با کنجکاوی ازش پرسیدم

اون موهای بلندشو زد کنار و گفت:

"HUGS AND KISSEES"

(معنی فارسیش میشه بغل و بوس ولی خیلی دوستانه.یعنی اونجوری نیست که دوست پسر و دوست دخترا برای هم بنویسن)

امیلی:مامانم همیشه اینو روی کارتای کریسمس برام مینویسه

من خندیدم.

last first kissDonde viven las historias. Descúbrelo ahora