Chapter 23

837 72 21
                                    

اونجوری که انتظار داشتم هری دنبالم نیومد

اون منو به بازی گرفته ولی نمی دونه با کی داره بازی می کنه

من با عصبانیت در خوابگاهو باز کردم.امیلی اونجا بود

اه

اوضاع واقعا بعتر از این نمیشه.امیلی منو که دید چشماش یکم گرد شد ولی چیزی نگفت

لباسم برای دانشگاه خیلی زیادی بود.ساعتمو چک کردم.

11:25

من باید برم بیکینی بخرم چون سایزم اضافه شده قبلیا اندازم نیستن

امیلی روی تخت دراز کشیده بود و برای بار هزارم رمان بر باد رفته رو می خوند

من بدون هیچ حرفی کیف پولم رو برداشتم و کیف دانشگامو عوض کردم و از اتاق رفتم بیرون

من می خوام امشب فوق العاده به نظر بیام و می دونم دقیقا کجا باید برم

من اصلا تنهایی خرید کردن رو دوست ندارم و همیشه با امیلی همه جا می رفتم

حتی دستشویی!!

واقعا هیچوقت زندگی رو بدون امیلی نمی تونستم تصور کنم

خب...با کی برم؟؟

در اتاق 300 رو با یه ریتم خاص زدم.من همیشه اینجوری در می زنم

در اتاق باز شد و یه دختر که فکر کنم چینی بود اومد جلوی در

من:تو هم اتاقی الایی؟

اون جوابمو نداد و درو باز گذاشت و رفت تو.چه آدم مضخرف و عجیبی

صداشو از تو اتاق شنیدم که گفت:الا

الا اومد جلوی در

شلوار راحتی کشی مشکی پوشیده بود و تاپ مشکی هم تنش بود.موهاشو بالای سرش گوجه ای کرده بود و یه هدبند نارنجی و زرد بالای موهاش بسته بود و چتری هاش از زیرش اومده بودن بیرون

یه عینک مشکی خوشگل هم چشمش بود و یه کتاب که فکر کنم حداقل1000 صفحه بود توی دستش بود

چشماش مثل همیشه مشکی بودن و برق می زدن

اون خیلی خوشگل و بامزست و خیلی وقته ندیدمش

من:می یای بریم بیکینی بخریم؟

الا:منم از دیدنت خوشحالم کیت

بعدش خندید و روی لپاش چال افتاد

منم خندیدم

الا:من داشتم درس می خوندم

"دارم میبینم"

"خب..."

"توروخدا نگو چون می خوای درس بخونی نمی تونی با من بیای ویکتوریا سیکرت"

"من که هنوز چیزی نگفتم!!"

"ولی می خواستی بگی.برو این شلوار مسخرتو عوض کن و بیا بریم"

last first kissWhere stories live. Discover now