Chapter 43

339 41 26
                                    

داستان از نگاه کیت

"امیلی من هر کاری دوست دارم می کنم"

اینو گفتم و با خستگی کیفمو انداختم روی تخت و بوت هامو درآوردم

"و من نمی ذارم تو تبدیل به یه هرزه شی فقط چون لویی ولت کرده"

"خفه شو"

"تو نمی تونی هر کاری دوست داری بکنی"

"کی می خواد منو متوقف کنه؟تو؟"

من خندیدم و بوت هامو پرت کردم جلوی در

"تو نمیری سر قرار با اون پسره"

"میرم"

"تو یه عوضی کاملی"

"و تو هم یه هرزه ی کاملی.تو نمی تونی بگی چیکار کنم یا نکنم"

امیلی واقعا اعصابمو خورد کرده.اون و زین می خواستن حال منو خوب کنن و برام دلسوزی کنن و منو سه شنبه شب ببرن سینما و من گفتم با یکی قرار دارم و حالا امیلی دست از سر من برنمی داره

من پاشدم و دوباره بوت هامو پوشیدم و رفتم از اتاق بیرون

اصلا حوصلشو ندارم

من رفتم سمت کافه تریا و یه قهوه سفارش دادم.موقعی که داشتم قهومو می خوردم چشمم به یه پسره ی خیلییی خوشتیپ افتاد که داشت پشت یکی از میزا قهوه می خورد و با موبایلش کار می کرد.

قهومو گرفتم و رفتم سمت میزش.

موهاش قهوه ای روشن بودن و چشماش سبز تیره و خیلی ژاکت طوسیش بهش میومد و نتونستم خودمو کنترل کنم و بهش زل نزنم

"ببخشید،می تونم اینجا بشینم؟"

اون سرشو آورد بالا و به من نگاه کرد.من یکم شبیه هرزه ها لباس پوشیدم....

شلوارک مشکی خیلی کوتاه پوشیدم و بوت های بلند مشکی و یه تاپ بلند مشکی هم پوشیدم

چشمامو خیلی آرایش کردم و رژ مشکی هم زدم و یه کت مشکی کوتاه هم تنمه.

"آره،حتما"

اون بهم خیره شده بودم و من بهش لبخند زدم و کتمو درآوردم تا اون بتونه از یقه ی خیلی باز لباسم خط سینه هامو ببینه

اون گوشیشو گذاشت روی میز و بهم نگاه کرد و من یکم از قهوه ام خوردم و از بالای لیوان بهش نگاه کردم

"تو توی این دانشگاهی؟؟"

"آره"

"چرا من تا حالا ندیده بودمت؟؟؟"

اون اینو با تعجب گفت و هنوز داشت بهم زل میزد

"نمی دونم...من گیاه شناسی می خونم"

"من جانور شناسی"

"تو موضوع بهتری به غیر از رشته هامون نمی دونی؟؟؟"

last first kissWhere stories live. Discover now