روزه آخره
بچه های مدرسه رو دیدیم و همشون به ما سلام کردن
سامانتا هم از کنارمون رد شد
مثل همیشه شبیه هرزه ها لباس پوشیده بود.یه دامن خیلی کوتاه چرم قرمز با یه دکلته ی قرمز.حس می کردی اومده کلاب
از کنارمون رد شد و به کیت چشمک زد"سلام خوشگله"کیت محلش نداد
رفتیم توی کلاس و مثل همیشه کنار هم نشستیم و برگه ی امتحانو گذاشتن جلومون
تست ها رو سریع زدم.امتحانش خیلی آسون بود ولی کیت بدجوری توی امتحان مونده بود
مدادشو روی میز می زد و زیر لب یه چیزایی می گفت
چشمای طوسیش به برگش دوخته شده بود
امتحانم سریع تموم شد و برگه رو اولین نفر دادم
خانم اندرسون لبخند زد و گفت:موفق باشی امیلی
من در جوابش لبخند زدمو گفتم:مرسی
یکم توی حیاط قدم زدم تا کیت بیاد.وقتی که اومد سرش داد زدم:"کاترینا بنت مایکلسون!!!تا حالا چه غلطی میکردی
کیت با بی خیالی گفت:وقتی اینجوری صدام می کنی یاد مامانم می افتم!داشتم امتحان می دادم دیگه!!!بد نبود.C یا D میشم!
من:بریم خونه
کیت:آره.لویی منتظره
من هنوز نگران اتفاق دیشب بودم.واقعا فکر نمی کردم همچین کاری کنه.نمی خواستم باهاش روبرو شم
ولی مجبور بودم!!!!!
وقتی رسیدیم خونه کیت درو باز کرد و دید لویی پشت میز نشسته و داره با لپ تاپش کار می کنه
لویی:سلام.امتحان چه طور بود؟
من با خستگی کیفمو روی تخت گذاشتم و کیت شروع به پر حرفی کرد:آره پاس میشم ولی خیلیییی سخت بود.لویی جایی داری میری؟
لویی:آره با دوستم دارم میرم بیرون
لویی دستاشو بهم زد و گفت:بعدش میام شما دو تا رو می برم بیرون!
کیت:اوه!واقعا؟؟؟مرسی!کجا؟
لویی به کیت چشمک زد و گفت: سورپرایزه
کیت:خیلی خوبه!منو امی هم داریم باهم میریم خرید
من تعجب کردم و گفتم:چی؟؟کجا میریم؟؟؟چی میگی؟؟؟
کیت:خرید دیگه!تو با اون لباسات و دامنای بلندت می خوای بری کالج؟؟
من بهش چشم غره رفتم و گفتم:همینا خوبه
کیت:نه خوب نیست بیا بریم
لویی دیگه رفته بود
منو کیت کیفامونو برداشتیم و دوباره سوار ماشین شدیم
أنت تقرأ
last first kiss
أدب الهواةAt the first kiss I felt something melt inside me...that hurt... اولین و آخرین بوسه خیلی خاصه...مخصوصا اگه هر دو توسط یک نفر انجام بشه...