Chapter 32

298 47 16
                                    

داستان از نگاه کیت

هری از اتاق رفت بیرون و من تنها موندم

درسته که الان باید  به پام استراحت بدم ولی انجام کاری که درسته هیچوقت توی برنامه ی من نبوده

من به تنها چیزی که دارم فکر می کنم اینه که الان که لویی این دور و اطرافه بتونیم باهم بریم بیرون و حرف بزنیم

ما همیشه تلفنی با هم حرف می زنیم و با اسکایپ چت می کنیم ولی واقعا این مثل دیدن هم دیگه نمیشه

چرا این پای لعنتی زودتر خوب نمیشه که من بتونم برم دلیل زندگی کردنمو ببینم؟

من با زحمت گوشیمو برداشتم و به لویی اس ام اس دادم:

*هنوز پشت دری؟*

گوشیمو گذاشتم کنار تخت.همون لحظه گوشیم ویبره رفت..

روی صفحه نوشته شده بود:

*نه عزیزم...ببخشید...جاش زنگ زد...چند نفر از ما خواستن برای مهمونیشون اجرا کنیم.*


*اوه...ببخشید پس...*

(یادآوری:لویی عضو یه گروه پاپ راک ه و اعضای گروهشون:جاش.دیوید.آمانداآریانا.بکا)

من هنوز نمی تونم با این قضیه کنار بیام که دوست پسرم دارمر جانشین و گیتاریست اصلی یه گروه راک پاپه.

این چیز فوق العاده ایه...ولی...چرا اون نمی تونه مثل دوست پسرای عادی هر وقت که خواستم بیاد دنبالم  و باهم بریم پیتزا بخوریم؟؟

این یکم سخته...ولی ما برای کسایی که دوسشون داریم وضعیت های سختی رو تحمل می کنیم

من می تونم با این کنار بیام...حالا که من پام شکسته اون قراره بدون من بره نیوجرسی...من می خوام برم نیوجرسی

ولی فعلا که مامانم اینجاست حتی اگه پام هم نشکسته بود نمی تونستم برم

وای خدایا

من حوصلم سر رفته و نمی تونم از جام تکون بخورم.پام هم توی گچه و دستام هم درد می کنن

من به یکی نیاز دارم...کی؟

کاش...

تق تق

امیلی با دهنش صدای در زدن در آورد:ناک ناک

من لبخند زدم...این بازی بیمزه رو همیشه منو امیلی انجام می دیم

من گفتم:کی اونجاست؟

امیلی از پشت در گفت:امی

من:امی کی؟

اون درو باز کرد و با لبخند اومد تو

"همون امی ای که میگه تو باید یه چیزی بخوری وگرنه از مدل ویکتوریا سکرت تبدیل میشی به یه مدل بدهیکل لاغر بیریخت"

من خندیدم اون نشست روی مبل کنار تختم.

من:راستی این اتاق خیلی بزرگه...

last first kissWhere stories live. Discover now