Chapter 29

438 71 40
                                    

داستان از نگاه کیت

"واو!!!!!!!!!من باورم نمی شه!!!!!!!!!!!"

من جیغ زدمو دستامو جلوی صورتم گرفتم

کریستوفر خندید و از پشت میز اومد بیرون و منو بغل کرد

من گریم گرفته بود...من سریع دستامو دور کمر کریستوفر حلقه کردم و میدونستم اشکام روی بهترین ژاکت طوسیش می چکه

واو...خیلی قد بلند تر شده

از بغلش اومدم بیرون و بهش نگاه کردم.

"واو...کریس..."

"چطوری کیت؟؟؟؟؟"

"بدون تو؟؟؟افتضاح....خیلی بد..."

"آره از این تیپ خوشگلت معلومه"

"خودتم زیاد زشت نشدیا!!"

"الان این تعریف بود؟؟"

"من 3 ساله ندیدمت!!انتظار نداشته باش ازت تعریف کنم."

کریس با انگشت شستش اشکمو پاک کرد

من دستامو دور گردنش حلقه کردم و دوباره بغلش کردم

اون یهو دستشو محکم گذاشت دور کمرم و منو بلند کرد و چرخوند

من جیغ زدم:کریس....کریس...کریستوفر!!!!!!

اون خندید

گونش عین خودم چال افتاد ولی من همیشه می گم برای اون قشنگتره...حتی با اینکه پسره.چشمای سبزش داشت با مهربونی منو نگاه می کردن

من عاشق دوقلومم

از اول دنیا همیشه دوقلوها عاشق هم بودن و خیلی بهم نزدیک بودن

من و کریستوفر هم همینطوریم

این پسر فوق العادست و من خوش شانس ترین دختر جهانم که اونو دارم جلوی خودم می بینم

مامانم گریش گرفته بود

منو کریستوفر خیلی احساساتی ایم

کریستوفر:اوه چارلی!!!گریه نکن

کریستوفر رفت پیش مامانم و من بقیه رو دیدم

نفر بعدی که از پشت میز اومد بیرون کریستین بود

اون منو به سمت خودش کشید و بغلم کرد

"چطوری شوگر باگ؟"

(شوگر باگ به معنی حشره شکری هست)

این اسمی بود که همیشه بابام بهم می گفت ولی الان اون پیشم نیست که اینو بهم بگه.احتمالا داره با اسکارلت توی فلوریدا لاس میزنه

اون وقتی که اسکارلت رو دید زندگیش عوض شد

همه ی مارو به خاطر اون ول کرد و رفت.می گفت من نمی تونم با اینهمه بچه پیشرفت کنم و به چیزی که می خوام برسم.ولی اسکارلت راه منو باز می کنه

last first kissDonde viven las historias. Descúbrelo ahora