من صحنه ای که جلوم دیدم رو باور نمی کردم
زین،امیلی،الا،ویلیام توی اتاق ما بودن و همشون خیلی خوشحال بودن و داشتن دست می زدن و الا داشت ویلیام رو می بوسید
من اومدم تو و همه به من نگاه کردن که با لباس و موهای خیس جلوی در وایسادم و آب از می چکه
امیلی اومد جلو و گفت:کیت بیا تو
من رفتم جلو تر و گفتم:چه خبره؟
زین:دیر اومدی
الا دستشو آورد جلوی من و یه حلقه ی سفید دور انگشتش بود و برق می زد
من داد زدمو گفتم:امکان نداره
دستمو گرفتم جلوی دهنم و بعدش محکم الا رو بغل کردم
همه خندیدن و من الا رو محکم تر بغل کردم و تو موهاش گفتم:عزیزم تبریک میگم
الا از بغلم اومد بیرون.خیلی خوشحال بود.ویلیام هم کنار الا وایساده بود
من بعدش رفتم ویلیامو بغل کردم و اون قدش خیلی بلند بود و همه خندیدن چون خیلی بلند تر از من بود و نمی تونستم بغلش کنم!
من سرمو بردم بالا و گفتم:واو...ویلیام...تبریک می گم
من اشک توی چشمام حلقه زد و یاد اولین باری افتادم که این دو تا رو با هم دیدم...خب یه دوست دختر و دوست پسر عادی بودن و من فکر می کردم ویلیام چون خیلی خوشتیپ و جذابه،حتما الا رو ول می کنه و می ره با یکی دیگه ولی اشتباه می کردم...
الا بازم خندید...چتری هاشو کوتاه تر کرده بود و کنار موهاش بلند بود و وقتی می خندید لپاش چال می افتادن...می تونستم برق خوشحالیو توی چشمای طوسی درشتش ببینم...اون موهای کوتاهشو رنگ کرده و یه جورایی موهاش نارنجی پررنگ شده ولی هنوزم خیلی خوشگله
ولی ویلیام از اون خیلی بهتره و عجیبه که دارن باهم ازدواج می کنن
من خیلی براشون خوشحالم
کاش...یه روزی هم...من این حلقه رو از طرف لویی توی انگشتم ببینم...
من شروع کردم دست زدن و دوباره الا رو بغل کردم
من:خب عروسی کی هست؟
زین دستشو برد لای موهای پر پشت مشکیش و گفت:احتمالا یکشنبه
من دستمو دوباره گذاشتم روی دهنم:وای!!همین هفته؟؟الان که چهارشنبست
زین خندید و گفت:آره
ته ریشاش خیلی بلند تر شدن و الان قیافش بهتره...اون و امیلی خیلی بهم میان و الان زین روی تخت امیلی نشسته و امیلی رو پاش نشسته و دستای زین دور امیلی حلقه شدن.
چقدر رمانتیک
الا و ویلیام یه بار دیگه همو بوسیدن و ویلیام گفت:خب...فقط می خواستیم تاریخ عروسیو بگیم
ВЫ ЧИТАЕТЕ
last first kiss
ФанфикAt the first kiss I felt something melt inside me...that hurt... اولین و آخرین بوسه خیلی خاصه...مخصوصا اگه هر دو توسط یک نفر انجام بشه...