Chapter 34

380 51 11
                                    

 داستان از نگاه کیت

من اینجا نشستم و عذاب وجدانم داره منو از درون می خوره

خیلی تو فکرم...من نباید اینجوری از اتاق بیرونش می کردم...بعد از جعبه ی فوق العاده...

عقلم داره بهم می گه من کار درستی کردم و من دوست پسر دارم و اون نمی تونه با من لاس بزنه

ولی قلبم میگه...قلبم میگه من باید همین الان گوشیمو بردارم و بهش اس ام اس بدم و بگم که از کاری که کردم حس افتضاحی دارم

قلب و مغزم نتونستن باهم کنار بیان و من گوشیمو از کنار بالش برداشتم

NO NEW MASSAGE

نه...من نباید بهش مسج بدم

گوشیمو دوباره گذاشتم زیر بالش و یه تیکه دیگه پیتزا از توی جعبه برداشتم

.

.

داستان از نگاه اولیویا(همون دختره که با هری بود)

olivia<=kate upton

من اینجا نشستم...لخت...و تنها

حوصلم سر رفته...خیلی زیاد پتو رو دور خودم پیچیدم و روی تخت نشستم هری حدود نیم ساعت پیش برگشت و ما کارمون و شروع کردیم...و اون عالی بود...با هر بوسه ای احساس می کنم کل سلول های بدنم میلرزن...اون فوق العادست...درسته ما هیچوقت قرار نذاشتیم...ولی من به هیچ پسری همچین حسی نداشتم...

هری خاصه

همه چیش...قیافه و هیکل عالیش...چشمای درشت و خوشگل سبزش...موهای فرفریش که من همیشه دستامو می کشم بینشون.نگاهاش

من باید دست بردارم

این اصلا درست نیست...ما فقط با هم می خوابیم

و من یه جورایی مطمئنم اون از اون دختره که توی استخر پارتی نایل بود خوشش میاد...چون من یکیو داشتم که از من خوشش میومد...و اون دقیقا منو اونجوری نگاه می کرد که هری اون دختره رو نگاه می کرد

من از اون دختره متنفرم...کریستینا بود اسمش؟...حالا هرچی

اون خیلی خوشگله...موهای بلوند کوتاه...لبای خوشگل...خنده های بامزه...هیکل عالی

من ازش متنفرم

من همیشه فک می کردم من از همه ی دخترا یه جوری خوشگل ترم...جذاب ترم...دوست پسرام همشون همینو می گفتن

ولی اون دختره...یه چیزی راجبش هست که هریو انقدر هیبنوتیزم کرده...

یبار یکی بهم گفت:تو میگی تنیس بازی می کنی ولی وقتی در مقابل مکنرو بازی می کنی معلومه میبازی

اون دختره مکنروئه...من هیچوقت نمی تونم در مقابلش برنده شم

ولی بیخیالش...من سینه هام بزرگتره...من برنده میشم

اگه این یه بازیه...پس جایزه چیه؟

من هنوز لخت و تنها اینجا نشستم...

هری رفته داروخونه تا یه چیزی بگیره که ما بتونیم کارمونو ادامه بدیم

من واقعا حوصلم سر رفته.کیفم و از پایین تخت برداشتم و شماره ی هریو گرفتم و گوشیمو بردم نزدیک گوشم

درییینگ درییینگگ

اه شت

گوشیش رو میزه

عالی شد...حالا حتی نمی تونم بهش زنگ بزنم

یبار دیگه گوشیش از روی میز زنگ خورد...به گوشیم نگاه کردم...من بهش زنگ نمی زنم که

پس این کیه؟

پتو رو برداشتم و بیشتر دور خودم پیچیدم و رفتم سمت میز چوبی زشت توی اتاق

روی صفحه ی گوشیو نگاه کرده

KATE

عالیه...اون عوضی داره زنگ می زنه

خواستم گوشیو بردارم و بهش فحش بدم...ولی...نه...من فکر بهتری دارم

دوباره گوشی زنگ خورد

ریجکت کردم...دوباره و دوباره

بعدش مسج اومد:

"هری...من واقعا متاستفم...من نباید اونکارو می کردم،می دونم ناراحت شدی...گوشیتو جواب بده...با من حرف بزن هری"

خب...ماجرا چیه؟...معلومه هری به من نمیگه،هری هیچی به من نمیگه...ما فقط با هم می خوابیم

من تایپ کردم:

"کیت بسه.نمی خوام صداتو بشنوم.فقط بس کن.انقدر خودتو کوچیک نکن"

"اوه...پس فکر کنم ما دیگه کاری با هم نداریم"

"هیجوقت نداشتیم"

از خوشحالی خندیدم و آخرین مسج رو فرستادم.

اون هیچوقت نباید با من در می افتاد...مسج ها رو پاک کردم و گوشیو دوباره گذاشتم رو میز و برگشتم رو تخت...

صدای کلید در اومد و کله ی هری از بیرون دیده شد و بعدش کامل اومد تو و درو بست

من از روی تخت پاشدم و پتو رو انداختم یه گوشه و دقیقا بدون هیچ لباسی جلوش وایسادم و دستامو زدم به کمرم.

"سلام عزیزم"

.

.

.

.

.

...............................

سلااام

خوبین؟؟؟چه طور بود این قسمت؟؟؟

عکس اولیویا رو اون بالا گذاشتم

نظر و رای یادتون نرهههه

نظرا زیاد شه==>چپتر بعدی زودتر آپ میشه

مرسییی :))))))

last first kissWo Geschichten leben. Entdecke jetzt