Part 6 (+18)

631 55 9
                                    

هری کنار ستون ایستاده بود و دراکو در فاصله چند قدمیش ؛ و جوری حرف میزدن که مثلا حرف نمیزنن .
درا: راجبش بحث کردیم منم بهت نیاز دارم ولی نمیتونم تو فضای عمومی انجامش بدم
ه: بهت گفتم دراکو ، من یه اولین بار خاص میخاستم ، اوه نه الان نه
اسکای به سمت هری اومد و سلام کرد
اس: شنیدم که تو معجون های خیلی محشری درست میکنی مالفوی
درا: من؟ البته درست شنیدی ولی از کی شنیدی؟
اسکای با لبخند خودشو تاب داد
اس: حسم بهم میگه این حقیقت داره
درا: اگر حقیقت داشته باشه چه تفاوتی به حالت میکنه؟
اس: به کمکت نیاز دارم ،میخام از متخصصش کمک بگیرم
دراکو که از این تعریف اسکای خوشش اومده بود پوزخند پیروزمندانه ای زد
درا: باید از منشیم وقت بگیری
و به تمسخر به هری اشاره کرد و اون چشم غره رفت
ه: نمیتونی روزتو بدون تیکه انداختن به من تموم کنی نه؟
درا: نه
با اسکای خندیدن و هری بازم چشم غره رفت
اس: اما این معجون یکم حساسه، نمیشه تو آزمایشگاه درستش کرد
درا: چطوره بریم اتاق ضروریات ؟
اس: موافقم بریم
اسکای سریع دست دراکو رو کشید تا به هری درخواست نده که باهاشون بیاد اما دراکو از اون سریعتر بود
درا: تو نمیای؟ مطمئنم دوست داری از استادی مثل من یاد بگیری پاتاح
ه: هوف میام
به سمت اتاق ضروریات راه افتادن و کل راه هری و دراکو به هم تیکه انداختن و همو مسخره کردن و اعصاب اسکای رو به بدترین شکل ممکن خط خطی کردن ، دعوا داشت فیزیکی میشد و اسکای چشماشو بسته بود و با حرص جلوتر از اونا راه میرفت
اس: اقایون لطفا خفه شید
وقتی برگشت هری داشت شونه دراکو رو گاز میگرفت و دراکو موهاشو از پشت میکشید
اس: متمدن باشید...پناه بر مرلین
اومدن درو باز کنن که صدایی از داخل شنیدن
ه: این صدای چیه؟
صدای ناله زنانه ای بلند شد و دراکو با چشمای گرد شده به هری نگاه کرد
اس: مطمئنن چیزی نیست که دوست دارم بیینم
دستشو رو چشماش کشید و آرزو کرد همین الان این کابوس تموم شه
درا: اوه بیخیال بیاین یکم فضولی کنیم
ه: بچ ، به خودت بیا
دراکو درو خیلی کم باز کرد
درا: اوه مای گاد... چشمام دیگه به حالت عادی برنمیگرده
هری کنجکاوانه رفت زیر سر دراکو و به داخل نگاه کرد
ه: شت؛ کاشکی چشمام کور بود ، دیگه نمیخامشون
اس: به چی نگاه می‌کنین؟
اسکای سرشو زیر سر هری و دراکو برد و چشماش از تعجب گرد شد
اس: آخرین چیزی که تو این دنیا میخاستم ببینم سکس رون و هرماینی بود

هرما: عاحححح دارم میام عاحححح
رون دیکشو از هرماینی بیرون کشید و انگشتاشو جایگزین کرد و با سرعت دستشو تکون میداد
هرما: عاحححححح عاحححححح فااااااک
هرماینی با شدت ارضا میشد و سینه رونو خیس کرد
هرما:حاح..عاح...گاد
نفس نفس زنان تو بغل رون ولو شد.
هرما: ویزلی، تو بهترین پارتنری بودی که تا الان داشتم
رون: عاشقتم فرفری
لبای هرماینی رو بوسید

هری سرشو بیرون کشید و رو به دراکو گفت
ه: ودف؟ پارتنر؟ ودف؟
درا: اوپس
اس: شما نمیدونستین باهمن؟
ه: تو میدونستی؟
اس: اوه...اوپس
اسکای مصنوعی لبخند زد و هری عصبی درو باز کرد و داخل شد
هرما: اوه مای گاد.. هری اینجا چیکار میکنی؟
هرماینی تلاش کرد با پتو تن لختشو بپوشونه
ه: زندگی شخصیتون به خودتون ربط داره ولی واقعا براتون متاسفم که منو اینقدر غریبه میدونین
هری گفت و بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد
هرما: هری..هی هری
رون: از کی اینجایین؟
اس: اونقدری که متوجه اوضاع بشیم
هرما: رون زودباش برو دنبالش و شما دوتا ، به کسی چیزی نگین
هرماینی و رون سریع لباس پوشیدن و دنبال هری دویدن
درا: عجب داستانی شد
اس: اوم...خیلی ضایع بود باهمن ، بریم سراغ کارمون؟
درا: اوهووو این شورت ویزلیه...چه مامان دوزه
دراکو لباس زیره جا مونده ی رونو نشون داد و اسکای چپ چپ نگاش کرد و اون به خودش اومد
درا: حالا این معجونی که میخای درست کنی چیه؟
اس: یه چیز تو مایه های تولید روح جدید
درا: ها؟
اس: میخام یه چیزی رو امتحان کنم، وقتی تو روسیه بودم این معجونو یاد گرفتم اما هیچوقت نتونستم ازش استفاده کنم
درا: بهم بگو کاربردش چیه؟
اس: یه نوع جادوی سیاهه..اگه این معجون رو بخوری روحت تکثیر میشه و در واقع نمیتونی بمیری
درا: جادوی سیاه عواقبی هم داره
اس: درسته
درا: و اون چیه؟
اسکای چند لحظه به دراکو زل زد و لبخند زد
اس: نسلت برای همیشه عقیم میشه. یعنی دیگه بچه ای ازت تولید نمیشه
درا: اوه چه بد...من عاشق بچه ام
اس:میخای...میخای ادامه بدیم؟
درا: هی تو حالت خوبه؟
اسکای با بغض رو به دراکو کرد و سرشو به منفی تکون داد
اس: میتونم بغلت کنم؟ لطفا
درا: او...کی
اسکای تو بغلش پرید و شروع به گریه کرد
درا: هی ...چرا اینطوری شدی؟
اس: اگر این معجونو قبلا درسته کرده بودم جون پدرمو نجات میدادم
درا: بابت پدرت متاسفم.
اس: درد از دست دادنش هرروز آزارم میده. اون جلوی چشمام مرد و من هیچکاری نکردم . من میتونستم بمیرم اما بخاطر اون من هنوز زندم و با هر نفسی که میکشم کل وجودم آتیش میگیره
درا: متاسفم، نمیخام دردمو با دردت مقایسه کنم چون اصلا شبیه هم نیستن اما، منم خانوادمو از دست دادم
اسکای فین فین کرد و از بغلش بیرون اومد
اس: منظورت چیه؟تا جایی که میدونم مادر پدرت زندن
درا: جفتشون زندن اما کاش نبودن. پدرم یه حرومزادست که هر لحظه زندگیمو برام عذاب کرده و مادرم یه احمقه که ازش اطاعت میکنه. اون یه آدم ضعیفه که جرعت آزاد کردن خودشو نداره .
اس: مادرت زن خوبیه دراکو.
درا: باور کن اگر میشناختیش اینو نمیگفتی
اسکای صورت دراکو رو سفت گرفت و رو به صورت خودش برگردوند
اس: اون مادرته...هیچی هم اینو عوض نمیکنه. یه زن همیشه برای بچش فداکاری میکنه
درا: باشه خب چرا قاتی میکنی
اسکای سریع صورت دراکو رو ول کرد
اس: متاسفم، اوه زیادی فمنیستم
درا:عجب، خب شروع کنیم!؟
اسکای سر تکون داد و باهم شروع کردن به ساخت معجون چندین ساعت مشغول کار بودن و با توجه به فرمول هایی که داشتن مواد رو به معجون اضافه میکردن و رو حرارت هم میزدن
اس: دیگه باید تموم شده باشه
درا: از کجا میفهمی کار میکنه؟
اس: اگر به عشقت فکر کنی و اسمشو زمزمه کنی رنگش مشکی براق میشه
درا: اوه...اما من عاشق کسی نیستم
اس: میدونم که هستی
درا: اما چطور؟
اس: متوجه نگاهت به هری هستم
درا : اون فقط یه دانش آموزه خنگه که
اس: بسه دراکو ؛ میدونم که باهمدیگه این بهم دروغ نگو
درا: هوف...لطفا به کسی نگو من نمیخام از دستش بدم
اسکای دستشو رو صورت دراکو گذاشت
اس: ما باهم دوستیم ، بهم اعتماد کن
دستش رو روی دست اسکای گذاشت و لبخند زد
درا: هری پاتر
معجون آروم آروم جوشید و به رنگ مشکی براق در اومد
درا: کار کرد، ما درستش کردیم
از شادی اسکایو بغل کرد و اونم جواب بغلشو داد
اس: هدیه برای تو، بهم قول بده همیشه پیشته
درا: اوه ممنون
اس: و یه چیز دیگه، راجب این اکتشافمون به هیچکس نگو حتی به هری
درا: اما
اس: خواهش میکنم، این معجون نباید دست هرکسی بیوفته اگر واقعا دوستمی به هیچکس نگو، تاکید میکنم حتی هری
درا:چرا اینقدر عجیب رفتار میکنی؟
اسکای عصبی چشماشو بست و نفسشو بیرون داد
اس:باهم یه قراری میزاریم، تو راجب این معجون به هیچکس نمیگی و منم راز تورو فاش نمیکنم
درا: عام...با اینکه عجیبه اما باشه، دلیل خاصی که نداره؟ منظورم تاکیدت رو هری بود
اس: نه فقط دنبال دردسر نیستم
درا: باشه، من باید برم دوش بگیرم میخای تا خوابگاه برسونمت؟
اس: نه یکم کار دارم بعدش خودم میرم
درا: باشه پس من میرم فعلا
دراکو خدافظی کرد و رفت. اسکای تو اتاق نشسته بود و داشت وسایلشو جمع میکرد که متوجه تکون خوردن پرده ها شد
اس: پس تصمیم گرفتی بهم سر بزنی
صدایی در نزدیکی اسکای به گوش رسید
تو هم تصمیم داری خودتو به دردسر بندازی +
اس: من فقط باهاش وقت میگذرونم
نباید هویتت رو لو بدی اسکای...تو برای هدف بزرگی اینجایی+
اس: میدونم، من فقط میخام همه چی درست پیش بره
نگران نباش اگر هویتت فاش نشه همه چیز ختم به خیر میشه +
اس:امیدوارم حق با تو باشه
بهم اعتماد نداری؟ +
اس: فقط نگرانم
بزودی همه چیز برات روشن و واضح خواهد شد تنها چیزی که ازت میخونم اینکه هویتت رو فاش نکنی و قدرت هاتو نمایان نکنی
باد تندی در اتاق وزید و صدا محو شد.
اس: امیدوارم درست بگی و از اعتمادم پشیمونم نکنی

کی با اسکای صحبت میکرد؟😶

Darkest Where stories live. Discover now