Part 50 (the end)

441 37 8
                                    

هری از اتاق با دو خارج شد و وارد اتاق بقلی شد
ه: برفی؟ ظرف غذاتو از یخچال بردار
گفت و دفتر کتاب هارو تو کوله پشتی ریخت . اسکورپیوس از طبقه پایین فریاد زد
اس: به من نگو برفییییی من ۱۲ سالمه
دراکو با عجله داخل شد و تا کمر تو کمد خم شد
د: هز؟ کراواتم کجاست؟
ه: تو کشو دوم ...اها پیدات کردم
قلم نوری و ایپدو داخل کوله گذاشت
د: تو پیو رو میبری؟
ه: ظاهرا مجبورم چون به ظاهر تو نمیخوره بخوای ببریش... گفتم کشو دوم تو داری کشو‌ سوم رو میگردی
فریاد زد و به دراکو فهموند که داره اشتباه میزنه
د: عزیزم؟ چرا داد می‌زنی؟
ه: چون استرس دارم . امسال سال دومه مدرسشه و من میترسم مشکلات پارسال براش پیش بیاد
د: عزیزم همه تو هاگوارتز دوران سختی رو میگذرونن ، خودمون رو یادت نیست؟
ه: اما اون آسیب دید. یادت نیست وقتی به خونه برگشت ؟؟ تنش پر از جای گاز مورچه بود چون فقط همکلاسی های عوضیش از اذیت کردنش لذت میبردن
هری با عصبانیت گفت و دراکو به سمتش اومد و دستش رو گرفت
د: لاو باید آروم باشی. پیو یه پسر بزرگه میتونه از خودش دفاع کنه
ه: من نمیخام این آزارها ادامه داشته باشه
د: من مدام چکش میکنم. با اسنیپ هم صحبت میکنم تا رفتار بچه هارو کنترل کنه خیر سرش مدیر هاگوارتزه. در ضمن ما رون رو داریم که میتونه خیالمونو تا حدودی راحت کنه.
ه: هوف نمیدونم. اون بچه حساس و ظریفیه نمیخام بیشتر از این آسیب ببینه
اسکورپیوس از پشت در صداشو صاف کرد
ه: اوه عزیزم... از کی اینجایی؟
اس: از اونجایی که اون بچه حساس و ظریفیه
ه: لاو من منظوری نداشتم
اس: تو ماشین منتظرم. نمیخام از قطار جا بمونم
ه: پیو...عزیزم؟
اسکورپیوس قهر کرد و از پله ها پایین رفت.
ه: عالیه. فقط کم مونده بود ناامیدش کنم.
د: عزیزم اون فقط یکم حساسه براش تو راه یه میلک شیک تلخ بگیر و ببین که دوباره مثل قبل میشه.
ه: هوف باشه. بعدا میبینمت دارلینگ
لبای دراکو رو بوسید و به سمت ماشین رفت. اسکورپیوس دست به سینه روی صندلی عقب نشسته بود . هری ماشینو روشن کرد و به سمت سکو رفت. از تو آیینه به پسرش نگاه میکرد که سعی میکرد با پدرش چشم تو چشم نشه.
ه: میخای آخرین روزی که پیشم هستی رو باهام قهر باشی؟
اس: متاسفم اما من یه بچه حساسم
ه: عزیزم تو میدونی که من اینو به منظور خاصی نگفتم
اس: از نظر تو من ضعیفم فقط روت نمیشه بگی
ه: اصلا هم این فکرو نمیکنم
اس: البته حق داری من یه کوره لاغره به درد نخورم
ه: اسکورپیوسسسسس
هری با بلند کردن صداش به پسرش هشدار داد
ه: تو حق نداری راجب خودت اینطوری بگی
اس: حقیقتو گفتم
ه: حقیقت اینکه تو یه پسر توانمندی و این تورو منحصر به فرد کرده نه چشمات و نه لاغری اندامت. تو تو سن ۱۲ سالگی پیانو رو از بری و زبان اسپانیایی ‌و فرانسه رو یاد گرفتی . قدت بلنده و موهای به این زیبایی داری. بچه های هم سن تو حتی بلد نیستن کونشونو بشورن
اس: اما این حقیقت کور بودنمو تغییر نمیده
ه: اولا که نابینا دوما فقط یک چشمته سوما به کسی میگن کور که چشماش از هر نوع عشقی تهی باشه نه که یکی از چشماش نابینا باشه.
اس: باشه بابا بیا این بحثو تموم کنیم
هری جلو ایستگاه قطار ایستاد و اسکورپیوس پیاده شد.
ه: لطفا از آنابل و اسکای جدا نشو
اس: خداحافظ
اسکورپیوس بی حوصله کولشو برداشت و از ماشین دور شد
ه: خدایا کمک.
هری ناراحت سرشو رو فرمون گذاشت که بعد چند دقیقه صدای برخورد دست به شیشه ماشین رو شنید. با چشم های خیسش سر بلند کرد و اسکورپیوس رو دید
ه: برگشتی؟
اس: یادم رفت ببوسمت
هری لبخند زد و گونشو بوسید و اونم جواب بوسش رو داد
اس: مواظب بابا باش. فعلا
دوید و به سمت قطار رفت. هری خوشحال بود از اینکه پسرش هنوز اونو قبول داشت و نمیتونست بدون خداحافظی و حال بد پدرشو رها کنه. تو همین فکر بود که هرماینی سوار ماشینش شد
ه:هرررر....خیلی وقته ندیدمت
هرما: هی پاتر، من ۴ساعتو ۳۸ دقیقه وقت دارم دوست داری باهم یه کافی بخوریم؟
ه: اوه، بله باید از منشیتون وقت بگیرم خانم مدیر؟
هرماینی خندید و به شونه هری زد
ه: تو هنوز شیرینی ترفیعتو بهم ندادی
هرما: میتونی بری به بار ، شاید بخام شیرینی بدم
ه: اوه گاد تنکیو تنها چیزی که الان بهش نیاز دارم یه اسکاچ لیمویی با یخ عه.
هرما: پس بهتره راه بیوفتی چون طبقه محاسبات من نزدیک ترین بار به اینجا ۱۶ دقیقه فاصله داره و تو تا الان ۳ دقیقشم از دست دادی ، اوه الان شد ۴ دقیقه
تلفن هری زنگ خورد
ه: خدایا ممنون، هرکی که پشت خطه قطعا فرشته نجاتمه
گوشی رو جواب داد
ه: دراکو؟
د: هز من موفق شدم... باهام قرارداد بستن.
ه: جدی؟ این خیلی عالیه لاوووو
د: باید جشن بگیریم
ه: من و هرماینی میریم به بار نویل و لونا اونجا منتظرتیم
گفت و قطع کرد و به سمت بار رانندگی کرد همزمان باهم به اونجا رسیدن و همه با هم وارد شدن. نویل با آغوش باز به استقبالشون رفت
ن: هی پسررررر چطوری
هریو سفت بغل کرد و موهاشو بهم ریخت
لو: هرماینی عزیزم، خوشحالم میبینمت
لونا هم هرماینی رو بغل کرد و به میز اصلی هدایتشون کرد.
ن: خب؟ از خودتون بگید... خوبه که بعد از سال ها همو میبینیم.
ه: خوشحالم که کنار هم هستیم. من که میدونید مشغول تموم کردن کتابم هستم . دراکو هم امروز تونست با مجله مد قرارداد ببنده. قراره دیزاینرشون باشه
لو: این خیلی عالیه دراکو تبریک میگم.هرماینی تو چی؟ شنیدم ترفیع گرفتی ، بعد از مرخصی ای که بخاطر دوقلو ها گرفتی برگشت طوفانی داشتی
هرما: هوف پرونده های مرتبط به آزار ماگل ها و بررسی چوب دستی هاست چیز خاصی نیست
د: به امید روزی که وزیر وزارتخانه بشی
ن: حق با دراکوعه. باید به سلامتی موفقیت این جمع نوشید
همه لیوان هاشونو بالا آوردن و به هم کوبیدن و به سلامتی هم نوشیدن. همشون خوشحال بودن و از کنار هم بودن لذت میبردن. هرکی علاقش رو دنبال کرده بود و به تک تک خواسته هاشون رسیده بودن. بچه های خوبی داشتن و زندگی های فوق العاده. این چیزی بود که همه تو هاگوارتز لایقش بودن. اما همه خوشی ها تا ابد ادامه نداره درسته؟ یا شاید همه اینا ارامش قبل طوفانه.
_ج:هوم...اره، ارامش قبل طوفانه
چهره ای عبوس از پشت روزنامه زمزمه کرد و هری و دراکو‌رو زیر نظر گرفت
_ ج:کاری باهاتون میکنم که آرزو کنید هیچوقت با جولیان آشنا نمیشدین
نیشخند ترسناکی زد و از جاش بلند شد. ۱۰۰ دلار روی میز گذاشت و چاقوشو توش فرو کرد.
_ج: برمیگردم. وقتی برگردم زندگی همتونو به اتیش میکشم.
در حالی که از دره بار بیرون میرفت گفت و از دید ها دور شد

پایان فصل ۱
(جولیان شخصیت جدیدی است که در فصل آینده باهاش آشنا
خواهید شد.)

پارت بعدی درمورد فصل دوم صحبت میکنم

Darkest Where stories live. Discover now