Part 23

232 30 0
                                    

(توضیحات نویسنده : در این قسمت به مبحث فلسفی علت و معلول اشاره میشه. قانون علیت بر این باوره که هر چیزی. در این دنیا علتی داره یعنی به دلیلی به وجود اومده و هیچ معلولی بدون علت اتفاق نمیوفته به طور مثال اگر باران(علت) نباره زمین خیس نمیشه (معلول) )

هرماینی چشماشو باز کرد دستش تو دست اسکای بود و آنابل کنارشون ایستاده بود.
آ: زود تمومش کنید کل روز علاف نشم
گفت و غیب شد.
هرما: اون کی بود؟
اس: دوست دخترم، آنابل
هرما: اون دختر ولدمورته؟
اس: اوهوم.
هرما: خب؟ کجا باید بریم؟
اس: چنتا قانون داریم که بهت توضیح میدم اما قبلش بهت هشدار دادم که صحنه های قشنگی رو نمیبینی، در ضمن دورمون یه حصار کشیدم که نه آسیب بببنیم نه کسی بتونه مارو ببینه
هرما: باشه
اس: قانون اول ، حصار دورمون رو نمیشکنی
هرماینی سرشو تکون داد
اس: قانون دوم، هیچی رو تغییر نمیدی و فقط تماشا میکنی و سوم، اسپویل برای افراد گذشته ممنوع
هرماینی با اکراح سرشو به مثبت تکون داد
اس: دنبالم بیا
هرما: یه سوالی دارم
اس: بپرس
هرما: وقتی تو اتاق ضروریات با دراکو بودی و هری بهت حمله کرد. حس میکنم یه چیزی تغییر کرده. تو زمان سفر کردی و چیزی رو تغییر دادی؟
اس: نه فقط زمانو به عقب برگردوندنم و سناریو رو تغییر دادم
هرما: تو میتونی زمانو به عقب برگردونی؟
اس: و متوقفش کنم
هرما: اگر میتونی زمان رو به عقب برگردونی چطور نتونستی جلوی مرگ رون رو بگیری؟
اس: فکر میکنی تلاشمو نکردم؟
هرما: جوابمو بده
اس: چیزی که قراره اتفاق بیوفته اتفاق میوفته هرماینی مگر اینکه علت از مبدا تغییر کنه
هرما: داری درمورد قانون علیت حرف می‌زنی؟
اس: درسته. علت به وجود اومدن این مشکلات هریه. پس اون از اول باید نابود بشه
هرما: مطمئنم راه دیگه ای هم وجود داره
اس: رسیدیم از الان میتونی تماشا کنی

( اتفاقاتی که در زمان آینده میوفته در سال ۲۰۲۲)

هرماینی با شکم برامدش با اسکای میدوید.
هرما: باید بریم داخل خونه
اس: خاله من میترسم
هرما: نترس من با توام
ر: عجله کنید
رون داخل خونه بود و فریاد زد . هرماینی و اسکای به سمت رون دویدن و وارد خونه شدن
ر: عزیزم؟ حالت خوبه ؟
هرما: خوبم، بچه هات روز به روز سنگین تر میشن مستر ویزلی
هرماینی شوخی کرد و دنبال چیزی روی میز‌ میگشت
ر: دنبال چی میگردی؟
هرما: میخام معجون روح بخشو پیدا کنم
ر: چی؟ هرماینی متوجهی چی میگی ؟ همین معجون هریو به یه حیوون وحشی تبدیل کرده
هرما: رون شرایط بحرانیه و ما چاره ای نداریم باید از خودمون مراقبت کنیم
ر: اما تو حامله ای هرماینی ، ما نمیدونیم این رو بچه ها چه تاثیری میزاره
هرماینی شیشه معجونو تو دست رون گذاشت و انگشتاشو بست تا شیشه رو بگیره
هرما: من راجب تو حرف زدم عزیزم.
ر: اما هر...
رون بغض کرد و هرماینی بغلش کرد و‌دم گوشش زمزمه کرد
هرما: ما زندگی عاشقانه ای داشتیم رون، من از هر لحظه کنارت بودن لذت بردم اما اگر هر اتفاقی برای من افتاد میخام مراقب خودت و اسکای باشی
ر: نه هرماینی نه
رون گریه میکرد و هرماینی رو بغل کرده بود
صدای جیغ اسکای اومد و صدای انفجار از طبقه بالا . رون و هرماینی با عجله به سمت بالا رفتن و دیدن هری با چهره ای تیره و پوستی قیر مانند رو به روی اسکای ایستاده
ه: بالاخره پیدات کردم کوچولو
اس: هری ، بابا.... من دخترتم، من دختر تو و دراکوعم
ه: هوم یادمه کی هستی عزیزم
اس: من دخترتم چطور میتونی منو بکشی؟
هری به حالت عادی برگشت و از آسمون کنار اسکای فرو اومد
ه: بزار برات یه داستانی بگم کوچولو
هری تو اتاق قدم میزد و هرماینی و رون با چوب دستیشون کنترل میکردن تا آسیبی به اسکای نرسونه
ه: ۱۵ سال پیش وقتی تو هاگوارتز بین من و ولدمورت جنگ شروع شد ، متوجه شدیم که دختری جادوزاده به اسم آنابل از سمت ولدمورت ساخته شده تا برای مبارزه با من نیروی کمکی داشته باشه، قبل از اون ، تمام جانپیچ هارو نابود کرده بودم. برد من تو اون نبرد کم بود چون ولدمورت نیروی کمکی داشت و اون کی بود ؟
اس: آنابل
ه: درسته دختر عزیزم، پس به فکر پدر احمقت رسید تا ما هم یک جادوزاده درست کنیم تا هم تو جنگ نیروی کمکی داشته باشیم هم به زندگی مشترک مسخرمون سرزندگی بیشتری بدیم ، مثل حضور یه بچه و بعد کی به وجود اومد؟
اس: من، من به وجود اومدم
ه: آفرین خوب حرفمو میفهمی ، با این حال میدونی چه بلایی به سرم اومد؟
اس:چ...چی؟
ه: وقتی تورو درست میکردیم یه جادوی سیاه رو انجام دادم و بخاطر بی تجربگیم، اون جادو به خودم برگشت و تمام وجودم رو گرفت ، چند دقیقه مردم، به لطف تو... اما دراکو...
اس: دراکو چی؟
ه: دراکو بهم معجون روحبخش رو خوروند. بهم یه روح داد. اما نه یه روح کامل، هیچ جادوگری تا به امروز از دو جادوی سیاه کنار هم استفاده نکرده بود. کسی که جلوته، اولین موجودی که در برابر این جادو ها زنده مونده اما، میبینی که عشقی درش وجود ندارههههه
هری فریاد کشید و روی غیر انسانیش بهش غلبه کرد.
ه: و تو اسکای ؛ کسی هستی که تمام این بلاهارو به سرم آورده، من دیگه به حالت قبلیم برنمیگردم و دراکو هم دوباره زنده نمیشه، اما با کشتن تو میتونم تمام قدرتی که تو وجودت هست رو ببلعم و دیگه هیچکس جلودار من نیست
اس: اما ، اونطور که فهمیدم آنابل هم یه جادوزادست، چرا اونو نمیکشی؟
ه: سوال خوبیه دخترم، چیزی که جالبه همینه
اس: منظورت چیه؟
ه:وقتی با ولدمورت میجنگیدم با آخرین حرکت چوب دستیم ، ولدمورت پودر شد و از جلوی چشمام غیب شد و ما جنگ رو بردیم، اما یه چیزی سره جاش نبود ، من هنوز حسش میکردم همه فکر کردن اون نابود شده اما اینطور نبود.
اس: چه اتفاقی افتاد؟
ه:ما فکر کردیم که همه جان پیچ هارو از بین بردیم.
اس: متوجه نمیشم
ر: آنابل آخرین جان پیچه.
اس: اوه گاد پس چرا نمیکشیش؟
ه: جادوزاده ها فقط به دست سازندشون کشته میشن و به دست هیچ جادوگری کشته نمیشن مگر...
اس: مگر؟
ه:مگر با کشتن یه جادوزاده ی دیگه ، من سازنده تو هستم پس میتونم بکشمت ‌‌و بعد آخرین جانپیچ که آنابله رو میکشم و اینطوری ولدمورت برای همیشه از بین خواهد رفت و من قدرت مطلق خواهم شد
هرماینی جلو اومد و اسکای رو پشت خودش پنهان کرد.
هرما: تو هری نیستی، تو ولدمورت جدیدی...به یاد بیار هری ، تو برای عدالت علیه ولدمورت برخواستی اما الان فرقی باهاش نداری
ه: هرماینی عزیزم، تا بوده ظلم بوده فقط از فردی به فرد دیگه منتقل میشده، من قدرتشو دارم پس فرمانروایی میکنم تو نداری، پس بچه داری میکنی
رون عصبی به هری حمله کرد و با یه اسپل اونو به پایین پرتاب کرد.
هرماینی رو به اسکای برگشت:
هرما: باید فرار کنی اسکای وقت نداریم
اسپلی از سمت هری به خونه خورد و همه جا غرق در اتیش شد
ه: تا ابد نمیتونید تو خونه بمونید. اسکایو بهم بدین تا زنده بمونید
هری از پایین خونه فریاد زد
هرما: باید از خونه بریم بیرون اینطوری تو اتیش میمیریم
ر: اما هری بیرون خونست .
هرما: چاره ای نداریم بیرون راجبش فکر میکنیم
خونه تو اتیش میسوخت و درحال تخریب بود
هرما: عجله کنید ...برید. اخ
اسکای و رون میدویدن اما هرماینی سره جاش ایستاد و به شلوار خیسش نگاه میکرد.
هرما: نه...نه خواهش میکنم الان وقتش نیست


هرماینی 🥲💔
اگر سوالی درمورد مبحثه فلسفی داشتید بپرسید

Darkest Where stories live. Discover now