(پنج نوامبر۲۰۱۱ / هری و دراکو)
هری عطرو با عجله به خودش زد و از پله های خونه پایین دوید و سوار ماشین شد
ه: ببخشید ببخشید
دراکو چشماشو تو کاسه چرخوند و ماشینو روشن کرد
د: عزیزم، لطفا وقتی بهم میگی من آمادم واقعا آماده باش. من نیم ساعته تو ماشین منتظرتم
ه: متاسفم نمیتونستم رنگ کراواتمو انتخاب کنم
د: اما انتخاب خوبی کردی، این انتقادواز شاهزاده اسلترین بپذیر
دراکو با نیشخند به کراوات سبز زمردی هری خیره شد
ه: سال ها از هاگوارتز گذشته و تو هنوز خودتو پرنس اسلترین میدونی
د: اعضای اسلترین باید خیلی خوشبخت باشن که هنوزم که هنوزه شاهزادشون منم
ه: نمیدونم عاشق چیه تو شدم واقعا، پسره ی از خودراضیه خودشیفته
دراکو تک خنده ای کرد و درحالی که دور میزد گفت
د: عاشق موهای بلوند خوش حالتم ، عاشق پوست سفید و خاصم ، عاشق اخلاق فوق العادم ، لعنتی منم جای تو بودم عاشق دراکومالفوی معروف میشدم
ه: اوه اوه ، چیزیو از قلم جا نندازی عالیجناب؟
هری با عصبانیت گفت و به دراکو تیکه انداخت
د: اوه حق با توعه مهم ترینشو جا انداختم
ه: هوم؟
د: تو عاشق دیک دراز و کلفتم شدی و هیچجوره هم نمیتونی انکارش کنی
ه: من عاشق خودت شدم مرتیکه عوضی
د: یعنی میخوای بگی سایزم توش بی تاثیر بود؟
دراکو ابروهاشو بالا داد و با سر کجوحق به جانب به هری نگاه کرد و اون دست به سینه روشو اونور کرد
ه: شاید یکم تاثیر داشته باشه اما همش نبوده
د: کاملا حق با توعه
دراکو با تایید هری ،بیشتر از هرتایم دیگه ای غرورمندانه به جلو نگاه میکرد
د: رسیدیم عزیزم اگر آماده ای بریم، البته اگهههه
دراکو به مسخره گفت و هری زد به شونش
ه: اینقدر اذیتم نکن
دراکو هنوز همون روحیه مردم آزار هاگوارتزو حفظ کرده بود . در زدن و هرماینی درو باز کرد
هرما: هریییی، دلم برات تنگ شده بودددد
هرماینی پرید بغل هری و با شوق ازش استقبال کرد. رون که پشتش بود به دراکو دست داد
ر: چطوری پسر، فک کنم چندسال پیش یه مکالمه ای درمورد دوستی فناناپذیر این دوتا داشتیم
د: درست میگی. اوضاع چطوره؟
دراکو و رون همینطور که به سالن پذیرایی میرفتن باهم گپ میزدن
ه: خوشحالم که بالاخره تونستیم همدیگرو ببینیم از بعد از عروسی کمتر هموملاقات میکنیم
هرما: حق با توعه هری ، من واقعا تو وزارتخانه وقت برای سر خاروندن ندارم رون هم با بچه ها درگیره میدونی که ، هاگوارتز مسئولیت های بزرگی هم به همراه داره
ه: درسته... چی درس میدی رون؟
ر: مقابله با جادوی سیاه برای سال اولیا
ه: اوه یادمه ما اینو سال آخر خوندیم ، مگه چند ساله فارق التحصیل شدیم؟
رو به دراکو کرد و پرسید
د: ۳ ساله عزیزم
ه: اوه
هرما: بابا ولش کنید بیاید راجب اتفاقای خوب ، درمورد آینده ، درمورد خوشبختی صحبت کنیم
هرماینی بلند شد و یه جعبه به هری داد
هرما: برات یه هدیه دارم
هری با تعجب جعبه رو باز کرد و یه لباس نوزاد بیرون کشید
ه: اوه... ممنون ولی ما قصد نداریم بچه دار شیم
هرما: لطفا متن روشو بخون
هری به لباس نگاه کرد و بعد با شوک به هرماینی نگاه کرد
ه: داری...داری...داری بهم میگی
د: بیینم
دراکو لباسو از هری گرفت. روی لباس نوشته بود اسم عموی من هری پاتره
د: شما دارید بچه دار میشید؟
هرما: ما امروز متوجه شدیم.
د: باورم نمیشه تبریک میگم
دراکو بلند شد و رون رو بغل کرد و هرماینی و هری هم همدیگه رو
ه: واقعا برات خوشحالم، امیدوارم بچت سالم باشه
هرما: ممنونم. دوست داشتم اینو اول از همه به تو بگم.
ه: خوشحالم. خیلی خوشحالم
دوباره همدیگه رو بغل کردن و خوشبختیشونو جشن گرفتن
ESTÁS LEYENDO
Darkest
Fanficخلاصه: هری و دراکو در بُعدی از زمان با اتفاقات بدی مواجه خواهند شد و تنها سفر در زمان و اصلاح بُعد زمانی میتونه عشقه اونارو حفظ کنه. وضعیت فصل یک : به اتمام رسیده✔️ وضعیت فصل دوم : درحال آپ 🔜 شیپه فف دراریه و دراکو تاپه. ❌ اسمات و روابط عاشقانه دار...