Part 10

333 39 0
                                    

هرما: اوه مای گاددددد، هاگوارتز شده پر از روابط مخفیانهههه
هرماینی جیغ کشید و اسکای و دراکو از خواب پریدن و شوک زده نگاش کردن
اس: همه تو این خراب شده یه چیزیشون میشه عاااااق
اسکای با غرغر گفت و از تو تخت اومد بیرون
هرما: کی میخاستی بهم بگی با مالفوی قرار میزاری؟
اس: خودمونم تازه به نتیجه رسیدیم
هرما: اوه مای گادددد
درا: عام...اره
دراکو از تخت پایین اومد و اباشو پوشید
درا: بعدا میبینمت عزیزم، خدافظ هرماینی
گوشه لپ اسکای رو بوسید و سریع جیم شد
هرما: زودباش برام تعریف کن دیشب چه اتفاقی افتاد
اس: هیچی فقط یه قرار عاشقانه بود و ما همو بوسیدیم
هرما: اوه...پس خوب پیش رفته حقیقتش دراکو پسر محبوبی نیست اون خیلی خودپسند و مغروره
اس: هیچکس هنوز حقیقت وجودش رو کشف نکرده وگرنه اون خیلی پسر مهربون و دوست داشتنی ایه
هرما: امیدوارم حق با تو باشه

(فلش بک به دیشب، برج نجوم، هری و جینی)
جینی عقب رفت و لباشو از لبای هری برداشت
ج:دوست دارم هری پاتر
هری شوک زده سره جاش میخکوب شده بود
ج:هری؟ حالت خوبه؟
ه:نمیتونم حضم کنم چطور این اتفاق افتاد
ج: سادست من تورو بوسیدم و بهت گفتم دوست دارم
ه: اوه گاد، نه نه نه نه چرا تو این موقعیت گیر افتادیم
ج: چیشد؟
ه:ببین جین..من واقعا دوست دارم از ته ته ته وجودم میگم
ج: اوه منم دوست دارم
ه: نه منظورم این نیست، میخام بگم دوست دارم ولی تو مثل خواهرم میمونی تو خواهر بهترین دوستمی و من نمیتونم تورو به عنوان پارتنرم ببینم
ج: اما تو با رون کات کردی
ه: ببین جین، بودن و نبودن رون تو زندگیم فرقی تو این مسئله نمیکنه من واقعا دوست دارم و تو قلبمی ولی این شدنی نیست
ج: اما من، فکر کردم شاید این حس دو طرفه باشه
ه: اوه متاسفم اگر رفتارم همچین سوبرداشتی برات ایجاد کرده اما این واقعا شدنی نیست
ج: متوجهم
جینی با گریه از پله های برج پایین دوید
ه: اوه گاد باید این موضوعو به دراکو بگم

(بازگشت به زمان حال)
اسکای دستشو دور‌ آرنج دراکو حلقه کرده بود و باهم میگفتن و میخندیدن
درا: وای این خیلی خنده دار بود واقعا پاره شدم
اس: حالا اینکه چیزی نیست یه جوک دیگه بلدم که... اوه...پاتر داره میاد
هری با سرعت سمت دراکو اومد
ه: هی..باید صحبت کنیم ، سلام اسکای
در انتهای صحبتش اشاره ای هم به اسکای کرد . دراکو حق به جانب بهش نگاه کرد و جواب داد
درا: الان وقت ندارم پاتر باید دوست دخترمو تا کلاسش همراهی کنم
هری تک خنده ای کرد
ه: اها دوست دخترت باشه ، کی قراره ازدواج کنید؟ منم دعوتم دیگه؟ وای خدایا لباس چی بپوشم
با تمسخر گفت و شروع کرد به خندیدن اما وقتی دید دراکو و اسکای نمیخندن فهمید بحث جدیه
ه:منظورت از دوست دختر چیه؟
درا: گفتم که، اون دوست دخترمه و من میخام به کلاسش برسونمش
ه: چرا چرت و پرت میگی دراکو؟
درا: چرا فکر میکنی باهات شوخی دارم پاتر؟
ه: زودباش بهم توضیح بده، این مسخره بازیا یعنی چی
درا: امروز حوصلتو ندارم خودت مشکلاتت رو حل کن الان کار دارم
از کنار هری رد شد اما اون دستش رو گرفت
ه: دراکو...داری چیکار میکنی؟
هری با چشمای پر شده از اشک پرسید .دراکو دستش رو کشید و به راهش ادامه داد
ه: پس یعنی همش دروغ بود؟
داد زد اما دراکو همچنان ب راهش ادامه میداد
ه: میخای بدونی اوضاع از چ قراره مالفوی؟ فاک یوووووو ، برو درتو بزار پسره ی از خودراضی
کل هاگوارتز بهش نگاه میکردن و پچ پچ‌میکردن
ه: همتون خفه شید . اه
هری با عصبانیت از حیاط خارج شد و خودشو به زور به اتاق ضروریات رسوند.
ه: اون چطور میتونه؟
فریاد کشید و کتابای روی میزو رو زمین پرتاب کرد
ه: عوضی حرومزاده
به آیینه رو به روش مشت زد و اونو شکست
ه: فاک
ب چهره خودش که تو تیکه های آیینه مشخص بود نگاه کرد. صورتش رنگ پریده بود و چشماش قرمز شده بود لباش از بغض میلرزید و قطره های خون هم روی‌ایینه پخش شده بود
ه: تو داری چیکار میکنی دراکو ، تو‌داری با قلبم چیکار میکنی
هری گفت و رو تختی ک وسط اتاق بود دراز کشید . گریه میکرد و سعی داشت خودشو آروم کنه و اصلا متوجه نشد کی خوابش برد. از طرفی حال دراکو خوب نبود اون میخاست کار هری رو تلافی کنه اما حس میکرد زیاده روی کرده و از این بابت خوشحال نبود
د: حس خوبی ندارم
اس: اما این لازم بود
د: من بهش آسیب زدم
اس:اونم به تو آسیب زده
د: باید باهاش حرف بزنم
اس: نه ، اون زندگیتو خراب میکنه
اسکای هول و سراسیمه سعی کرد دراکو رو از تصمیمش منصرف کنه
د: اون خیلی تحت فشاره اسکای اگر بلایی سره خودش بیاره من نمیتونم خودمو ببخشم
اس:اون هیچیش نمیشه
د: متوجه نیستی
اس: نه این تویی که متوجه نیستی اون تورو به کشتن میده
اسکای جیغ زد و دراکو شوک زده نگاهش کرد
د: چی میگی اس؟
اس: خواهش میکنم به حرفم‌گوش کن، نمیخام از دستت بدم
د: اما من درست کنارت ایستادم
اسکای شروع به گریه کرد و خودشو تو بغل دراکو انداخت
اس: خواهش میکنم دراکو، نرو ، اون برای تو خطرناکه
د: هی من چیزیم نمیشه، ما عاشق همدیگه ایم میتونم با صحبت کردن درستش کنم هری پسره منطقی ایه. شاید این فقط یه سو‌تفاهم بچگانست
اسکای محکم تر دراکو رو بغل کرد
اس: خواهش میکنم به حرفم گوش کن
د: باشه الان پیشت میمونم ولی باید این مسئله رو حلش کنم
اسکای چیزی نگفت و فقط تو بغل دراکو موند

رون در اتاق ضروریات رو باز کرد و همینطور که هرماینی رو میبوسید وارد اتاق شد
ر: دلم واقعا برات تنگ شده سکسی
هرما: من بیشتر لاو
رون هرماینی رو بلند کرد و همینطور ک میبوسیدش به سمت تخت میبردش که یوهو هری رو روی تخت دید و هرماینی رو رها کرد و اون از بغلش پرت شد پایین
هرما: اخخخ....رون چیکار میکنی
هرماینی هم متوجه هری شد
ر: اینجا چیکار میکنه؟ اون خون عه؟ پناه بر مرلین نکنه خودشو کشته
رون و هرماینی با سرعت به سمت هری رفتن و تکونش دادن و اون از خواب بیدار شد
هرما:پسره ی احمق.... فکر کردم خودتو کشتی
ه:من فقط خابم برد
هرما: چه بلایی سره دستت اومده؟
ه:چیزی نیست
هری دستشو از دست هرماینی کشید
هرما: اوکی پاتر باید خیلی جدی صحبت کنیم من واقعا از این مسخره بازیا خسته شدم و میتونی بهم بگی آروم باشم ولی اگر بهم بگی آروم باشم اینقدر میزنم تو سرت که بفهمی من ارومممممم
هرماینی یک ریز حرف میزد و‌داد میکشید و هری و رون با ترس سکوت کرده بودن و هیچی نمیگفتن
هرما: منو رون باهمیم و هیچی اینو تغییر نمیده چه دلت بخاد چه نخواد توهم اگر آدم منطقی باشی و خوشحالی ما برات مهم باشه اینو میپذیری و باهاش کنار میای
رون: عزیزم میگم میخای یکم آروم ترراجبش
هرما: ساکت
هرماینی عصبی گفت و رون با ترس سکوت کرد
هرما: و حالا تصمیم خودته که چیکار میکنی اما من از این رفتارت خسته شدم و‌دلمم برای دوستم تنگ شده و میفهمم که تو هاگوارتز چه چرت و پرت هایی پشتمون میگن
ه:من واقعا با رابطت مشکلی ندارم هرماینی، من خوشحالم که باهمین
هرما: اها، میدونستم میخای همینو بگی ببین منو. رون فقط ....صبر کن چی؟ گفتی مشکلی نداری؟
ه:خب اره...مشکلی ندارم
هرما: پس چرا این مسخره بازیا شروع شد؟
ه:هرماینی زندگی شخصی تو به من ربطی نداره و من خوشحالم که با کسی هستی که دوست داره و توام دوسش داری اما تنها مشکلم اینکه چرا بهم نگفتی. من فقط از همین ناراحتم
هرما: اما اسکای گفت که تو با رابطمون مشکل داری
ه: ظاهرا این دختر زاده شده تا برینه تو زندگی من. احمق نباش هرماینی من اگه با این موضوع مشکلی داشتم خیلی رک میگفتم . از اسکای خوشم نمیاد اولش تو و حالا ام دراکو رو ازم گرفته. شرط میبندم داستان جینی هم تقصیر اونه
رون: جینی چیشده مگه
ه: داستانش طولانیه مرد، اسکای بهم گفت که جینی باهام میخاد حرف بزنه و منم رفتم برج‌نجوم اما اون اومد منو بوسید و حس میکنم براش سو تفاهم شده
رون: ودف؟ تو خاهرمو بوسیدی؟
ه: اون منو بوسید دود
هرما: جینی بهم گفت اسکای بهش گفته بره برج نجوم و بهت اعتراف کنه
رون: ودف؟
هرما: یه اتفاقی داره میوفته گایز
ه: موافقم، چرا داره همه رو با من دشمن میکنه؟
هرما: هیچ ایده ای ندارم.

عیح عیح. دراری از هم پاشید 😫🤌🏻
اسمات خونتون کم نشده؟ اگر تا اینجای داستان متوجه موضوع نشدید پارت بعدی رو با دقت بیشتری بخونین .راستی من هر ۱۰ پارت عکسو عوض میکنم

Darkest Where stories live. Discover now