هرماینی هری و دراکو رو به اتاق رون برد و همه چیز رو براشون تعریف کرد .هری شوک شده بود و ترسیده بود
ه:من..من یه هیولا شدم؟ تو با چشمای خودت دیدی؟
هرما: باور کن دوست نداری چیزی که دیدم رو ببینی
ه: من قراره...قراره هرکی دوست دارم رو بکشم؟
هرما: نه هری اجازه نمیدیم این اتفاق بیوفته
دراکو یه گوشه نشسته بود و فکر میکرد.
ر: هی پسر خوبی؟
رون به دراکو گفت و اون سرشو یه مثبت تکون داد اما همه میدونستن حال دراکو خوب نبود. هری رفت پیشش و جلوش زانو زد
ه:تو میدونی که من باهات اینکارو نمیکنم
د: من گیج شدم هز، نه تنها تو این زمان بلکه حتی تو آینده هم ما مال هم نمیشیم. یعنی عشق ما تا این حد ممنوعست؟
ه: عشقم ، من قرار نیست بهت آسیبی برسونم دراکو من بیشتر از جونم عاشقتم ...من...عاشقتم
هری با بغض گفت و تو صورت دراکو نگاه کرد.
د: گریه نکن لاو
اشک تو چشمای دراکو حلقه زده بود و دستاشو رو رد اشکای هری کشید تا پاکش کنه.
د: به این فکر کردی که تهش چی میشه؟
دراکو خیلی آروم میپرسید در حالی که واضح بود درونش چه آشوبی بپا شده.
ه: دراکو.. چرا این سوالو میپرسی؟ منو تو تا تهش باهمیم... عشقم من بدون تو نمیتونم زندگی کنم
د: هری، من تورو بیشتر از هرچیزی تو این دنیا دوست دارم اما شاید این درست نیست
ه: نه نه خیلیم درسته خیلیم درسته
هری سفت دراکو رو بغل کرد و گریه میکرد.
ه: خواهش میکنم ترکم نکن
دراکو بی صدا اشک میریخت و لباشو تو دهنش فرو برد تا هق هق نکنه.
ه:قول میدم، من قول میدم به هیچکس آسیب نزنم، خودمو تو اتاق حبس میکنم، اصلا هرچی تو ازم بخای انجام میدم، ترکم نکن خواهش میکنم
هری به دراکو التماس میکرد . اون از خودش جداش کرد و صورتشو تو دستاش گرفت و با چشمای خیسش بهش نگاه کرد و لبخند زد
د: عشقم، هرچقدر دیرتر انجامش بدیم سخت تر میشه
هری در حالی که گریه میکرد چشماشو بست و هق هق کرد.
ه:د...درا...کو...خوا...هش..می...کنم
از شدت هق هق نمیتونست پشت هم حرف بزنه. دراکو سرشو بوسید و از جاش بلند شد به سمت هرماینی رفت و دستشو گرفت و با بغض گفت
د: امیدوارم یه راهی براش پیدا کنی .
سریع از در خارج شد و تو راهرو بغضش ترکید و شروع به گریه کردن کرد. نمیدونست کجا میخواد بره یا چیکار کنه فقط نمیخاست اونجا بمونه. قلبش هزار تیکه شده بود و صدای گریه هاش تو راهرو میپیچید. به خودش که اومد جلوی اتاق اسکای بود. در زد و اون درو باز کرد
اس: دراکو؟
د: لطفا بزار بیام داخل
اس: حتما
دراکو داخل اومد. چشماش اشکی و قرمز بود و لباش از شدت بغض میلرزید
اس: چیشده؟ حالت خوبه؟
د: لطفا بشین
اس: دارم میترسم چیشده
اسکای رو به روی دراکو نشست. دستاش رو روی دستای اسکای گذاشت و با بغض بهش نگاه کرد
د: کی میخاستی بهم بگی که من پدرتم؟
اسکای جا خورده بود اما متوجه شد که هرماینی با دراکو صحبت کرده.
اس: متاسفم
د: نباش. اگر میدونستم دختر منی هیچوقت باهات اینطور رفتار نمیکردم
اس: من فقط نمیخام مردنتو بمیرم بابا. من فقط تورو دارم
اسکای بغض کرد و دراکو دستاشو فشار داد تا آرومش کنه
د: شاید تو این موقعیت نتونی با حرفم ارتباط برقرار کنی اما.. من پدرتم و تو همیشه بچه من میمونی. مهم نیست چه اتفاقی بیوفته من هیچوقت تو رو مقصر نمیدونم.تو دختر کوچولوی منی. من همیشه آرزو داشتم یه دختر داشته باشم. دختری که پوستش و موهاش شبیه من باشه و ...
سکوت کرد و دستشو رو صورت اسکای کشید و لبخند تلخی همراه با بغض تحویلش داد
اس: و چشماش شبیه هری.
د: متاسفم عزیزم.
اس: با هری بهم زدی؟
دراکو سرشو به مثبت تکون داد و درحالی که به اسکای لبخند میزد یه اشک از گوشه چشمش سرخورد
اس: تو...تو واقعا عاشقشی؟
د: ولش کن بهتره راجبش حرف نزنیم
دراکو صورتشو از اسکای دزدید ولی اون چونشو گرفت و تو چشماش زل زد
اس: میدونی...من خودم عاشقم. من درد عشقو میفهمم، تو واقعا عاشق هری شدی.
دراکو هق هق کرد و سرشو به مثبت تکون داد و بغضش ترکید . اسکای سرشو تو بغلش گرفت.
اس: متاسفم. بخاطر منه که این دردو تحمل میکنی .من متاسفم بابا
دراکو فقط اسکای رو بغل کرد و فریادهاش تو لباسش خفه میشد.
د: من نمیتونم بدون هری زندگی کنم اما...اما دنیا نمیخواد تا اون برای من باشه. تنها خواسته من از زندگی بودن با هری بود.
حرفاش رو با گریه به اسکای میزد و اون فقط گوش میداد.
د: حس میکنم...حس میکنم تمام استخونای بدنم شکسته و فرو رفته تو قلبم. دنده هام از هم فرو ریختن و جیگرمو تیکه تیکه کردن. تمام وجودم درد میکنه... تمام وجودم از نبودن و رها کردن هری درد میکنه.
اس: از خودم متنفرم که نمیتونم برات کاری بکنم.
صدای در زدن اومد. اسکای از جاش بلند شد و درو باز کرد. هرماینی پشت در بود و رون و هری پشت اون.
هرما: اسکای ، منجواب رو پیدا کردم باید حرف بزنیم
اسکای همه رو به داخل دعوت کرد . هرماینی و رون پیش اسکای نشستن و هری پیش دراکو. اون سعی میکرد صورت قرمز شده از گریش رو از هری بدزده پس به درودیوار نگاه میکرد .
اس:خب؟
هرما: اسکای من مجبور شدم بخاطر حل کردن این موضوع با بقیه هم مسائلو در میون بزارم
اس: برام واضحه
به دراکو اشاره کرد و منتظر موند صحبت هرماینی تموم شه.
هرما: ما متوجه شدیم که اتفاقات قابل تغییر نیست طبق قانون علیت یعنی اگر اتفاقی قرار باشه بیوفته میوفته
اس: کاملا درسته
هرما: تنها اشتباه ما اینه که میخایم مبدا علت رو تغییر بدیم با اینکه نباید اینکارو کنیم ، ما باید مبدا رو حذف کنیم.
اس: منظورتو متوجه نمیشم، منم از وقتی اومدم دارم همینو میگم. هری علته پس باید حذف بشه.
هرما: اشتباه همینه. وقتی میخاستم جواب رو پیدا کنم خودم رو جای شخصی گذاشتم که هیچ نسبتی با شماها نداره و منطقی و از بیرون ماجرا داستان رو بررسی کردم
اس: خب؟
هرما: من متوجه شدم که هری مبدا علت نیست. بلکه تو مبدا هستی اسکای.
اس: چی؟؟؟
هرما: ببین اگر با دقت به مسائل نگاه کنی متوجه میشی که شروع تمام مشکلات هری از روز تولد توعه. بخاطر به وجود اومدن تو این چرخه زمانی به وجود اومده.
اس: اما ...این یعنی چی؟
ه: یعنی ما نباید آخر این هفته تورو به وجود بیاریم.
اس: اما اینطوری من دیگه وجود ندارم. یعنی از صفحه روزگار حذف میشم.
هرما: متاسفم اسکای اما اگر نمیخای مرگ پدرتو ببینی اصلا از اول نباید خلق بشی
د: اما صبر کنید
دراکو گفت و جمعیت به سمتش برگشت.
د: اسکای مبدا نیست.
دراکو گفت و همه شوک زده بهش خیره شدنکی این قسمت از همه بدبخت تر بود؟🥲
YOU ARE READING
Darkest
Fanfictionخلاصه: هری و دراکو در بُعدی از زمان با اتفاقات بدی مواجه خواهند شد و تنها سفر در زمان و اصلاح بُعد زمانی میتونه عشقه اونارو حفظ کنه. وضعیت فصل یک : به اتمام رسیده✔️ وضعیت فصل دوم : درحال آپ 🔜 شیپه فف دراریه و دراکو تاپه. ❌ اسمات و روابط عاشقانه دار...