Part 19

294 33 3
                                    

دراکو داشت تو راهرو ها قدم میزد تا به اتاق هری برسه که نویل جلوی راهش رو گرفت.
ن:سلام دراکو ، پرفسور دامبلدور کارت داره گفت به دفترش بری
د: اما نباید تو سالن رقص در حال خوردن یه نوشیدنی سنگین باشه؟ این پیرمرد فسیل چرا همیشه با همه کار داره؟
دراکو غرغر کرد و نویل فقط شونه ای بالا داد و رفت
د:بعدا میرم الان باید برم پیش هری
به مسیرش ادامه داد و در اتاق هری رو زد
د:هز، درو وا کن منم
ه: در بازه بیب
دراکو دستگیره رو پایین کشید و وارد اتاق شد. اتاق پر شمع بود و رو تخت پر گلبرگ رز
د:اوه گاد
هری آب حموم رو باز کرد و صداش نظر دراکو رو جلب کرد
د:هز؟
در حموم رو باز کرد و بخار شدید خورد تو صورتش. از وسط بخارها هری رو دید که زیر دوش پشت بهش ایستاده. باسن بزرگ و برآمده ی سفیدش به سمت دراکو بود و داشت دستاشو صابونی میکرد
ه:خیلی خسته بودم به حموم نیاز دارم ، نمیای داخل؟
دراکو نیشخند زد و کتشو در آورد
د:شب خسته کننده ای بوده یه دوش آب گرم اوضاع رو بهتر میکنه.
لباساشو در آورد . دیکش کمی برآمده شده بود و هری ک زیر چشمی بهش نگاه میکرد اینو فهمیده بو‌د و لبخند پیروزمندانه ای زد

دامبلدور پشت میز نشست و چای نارسیسا رو با فرمان چوب دستیش براش رو میز گذاشت
دام: حضور ناگهانی شما اینجا و اصرارتون برای ملاقات با دراکو منو نگران میکنه
ن:چیزی نیست فقط دلم برای پسرم تنگ شده
دام:میتونستید تا فردا صبر کنید چه عجله ای بود
ن:دلتنگی یک مادر برای شما قابل درک نیست پرفسور
دامبلدور با دستش به نارسیسا تعارف کرد تا چاییش رو بخوره
دام: حالتون چطوره خانم مالفوی؟ متاسفانه بعد از حادثه ای که براتون پیش اومد نتونستم جویای حالتون بشم
ن: ممنون بهترم، بابت دسته گلی که فرستادید ممنونم
دام: خواهش میکنم ، دراکو بعد از شنیدنش حال خوبی نداشت اما ترجیح داد این حس بد رو بهتون منتقل نکنه و تا تعطیلات صبر کنه تا انرژیشو جمع کنه و بعد به دیدنتون بیاد
ن: لازم نیست دروغ بگید پرفسور، اون علاقه ای نداشت تا بیاد
دام: متاسفم خانم مالفوی، اون تو سن بلوغه و این تغییرات خلقی طبیعیه
ن: اون مارو دوست نداره، اون از ما ناامیده و من اینو میدونم
از چاییش خورد و سکوت کرد.
ن: به هرحال، کی میتونم ببینمش؟ وقت زیادی ندارم باید سریعا به عمارتم برگردم
دام: نویل رو فرستادم تا پیداش کنه ظاهرا با دوست دخترش از جشن رفته
ن:دوست دختر داره؟
دام: اینطور که من میدونم بله، دختر جدیدی که به مدرسه اومده باهاش ارتباط خوبی گرفته
ن: اسمش چیه؟
دام: اسکای پاتروی، دختر خیلی باهوشیه. گریفیندوریه و اهل روسیست
ن: درسته، اوه پرفسور متاسفانه خیلی دیرم شده به دراکو اطلاع میدید که به دیدنش اومدم؟
دام: میخاید برید؟ منتظر نمیمونید تا بیاد؟
ن: فکر نمیکنم مایل باشه وگرنه تا الان میومد
نارسیسا که متوجه شد ارتباط دراکو با پاتر یک شایعه بوده سریعا از جاش بلند شد و دامبلدور هم بلند شد
ن: از وقتی که گذاشتین مچکرم پرفسور اگر بتونم حتما دوباره سر میزنم
دام: منتظر حضور گرمتون هستیم خانم
نارسیسا سری تکون داد و سریع به سمت ماشین برگشت.
_ به قصر برم خانم؟
ن: اره، سریع برو سعی کن قبل ارباب به خونه برسی
راننده باشه ای گفت و با سرعت به سمت قصر مالفوی روند. وقتی رسیدن نارسیسا سریع داخل رفت و به اتاقی که کاترین و بچه توش بودن رسید قفل هارو باز کرد و دید آنابل تو بغل پرستار گریه میکنه
_ متاسفم خانم نتونستم گریشو بند بیارم الان نزدیکه ۲ ساعته گریه میکنه
ن: باشه بدش به من.
نارسیسا آنابل رو تو بغلش گرفت و بچه ساکت شد.
ن: فقط بی قرار من بوده و داشته بهونه میگرفته. دختر قشنگم، دلت برای مامانی تنگ شده بود؟
ل: کجا بودی نارسیسا؟
لوسیوس از چهارچوب در پرسید و نارسیسا دوباره از ترس بالا پرید.
ن: میخاستم هوایی عوض کنم
ل: گفتم،......کجا بودی
ن: دوباره مست کردی؟
ل:جواب منو بدهههه
لوسیوس فریاد زد و نارسیسا از ترس عقب رفت
ن: عزیزم؟ بهتر نیست بری تو اتاق و منتظرم باشی تا بیام؟
لوسیوس جلو میومد و نارسیسا عقب میرفت
ل: دلت برام تنگ شده عزیزم؟
نارسیسا به دیوار چسبیده بود و آنابل رو سفت تو بغلش گرفته بود. لوسیوس رو به روش بود و موهای صاف و بلوندش رو با دستای بزرگش نوازش کرد
ن: عزیزم، برو تو اتاق ، الان میام پیشت
نارسیسا از ترس میلرزید اما سعی داشت لوسیوس رو از خودش و بچه دور کنه پس چاره ای جز نقش بازی کردن نداشت
ل: اوه پس میخای بالاخره یه زن سر به راه و شوهر دوست باشی ، همینو میخام عزیزم
لوسیوس عقب رفت و نارسیسا نفس راحتی کشید. لوسیوس از در خارج شد و به اتاق خودش رفت
_ خانم؟ شما تازه بچتون رو از دست دادید، منو ببخشید اما فکر میکنم نباید اینکارو کنید ، هنوز یک ماه هم نشده این براتون خطرناکه
ن: میدونم کاترین، ممنون از نگرانیت، باید انجامش بدم تا از بچه دور بمونه وگرنه تحملش برای منم راحت نیست
نارسیسا اشک ریخت و لباسش رو باز کرد تا به آنابل شیر بده  (بعد از ۴ ماه غده های شیری فعال میشن و چون نارسیسا یک بچه کامل رو زایمان کرده غده های شیریش فعال هستن و میتونه به بچه شیر بده)
ن: هرچی هم که شد میخام پیش آنابل بمونی تا خودم بیام
_چشم خانم
به بچه شیر داد و وارد اتاق شد . لوسیوس بهش حمله کرد و رو تخت پرتش کرد و لباس هاشو در آورد
ل: الان داری یه زن نمونه میشی
نارسیسا گریه میکرد و به لوسیوس نگاه میکرد که درو اتاقو قفل میکرد.

صبح شده بود، نور آفتاب داشت چشمای اسکای رو اذیت میکرد.دستشو جلوی صورتش گرفت و آروم آروم بلند شد که دید پانسی با یه لباس خواب سکسی کنارش خوابیده
اس: اوه گاد.
به خودش نگاه کرد و دید که کاملا لخته
اس: نه نه نه نه، من چیکار کردم
پانسی آروم رو تخت جا به جا شد
اس: هی بیدار شو، زودباش بیدارشو
شونه پانسی رو تکون داد و اون بیدار شد
پ: هی چته ؟ اون دیشب بود که هرچقد تند تر انجامش میدادی سکسی تر بود، شونمو سوراخ کردی
اس: وات؟ چی گفتی؟ چه اتفاقی دیشب افتاد؟
پ: لازم نیست بابتش خجالت زده باشی این فقط یه سکس کوچولو بود همه تو هاگوارتز یبار تجربش میکنن
اس:چی بود؟ سکسسسسس!؟

عیحی عیحی (خنده از سره دل خنکی)
حس میکنم هنوز انتقامه خوبی از اسکای نگرفتم😂🤌🏻

Darkest Where stories live. Discover now