Part 17

294 36 2
                                    

پانسی و اسکای وارد اتاق شدن.
پ: هی به اتاقم خوش اومدی ببخشید اگر بهم ریختست ، خب؟ قهوه میخوری یا دمنوش ؟
اس: میشه سریعتر راجب موضوعی که میخاستی بگی صحبت کنیم؟
پ: عجله نداشته باش حالا بگو قهوه یا دمنوش؟
اس: دمنوش
پ: الساعه خانم
اسکای رو تخت پانسی نشست . سرویس خوابش با بقیه فرق میکرد . رو تختیش مشکی بود با عکس گیتار الکترونیکی‌ و بالشتش شکل اسکلت بود.
اس: اتاقت عجیبه
پ: الان تعریف کردی؟
اس: نه منظورم اینکه با بقیه دخترا متفاوته وسایلت
پ: هوم....مادرم اینارو برام میفرسته، اون یه جادوگره قدرتمنده که نسبت به زمونه خودش خیلی جلو تره، کارش اینکه از شهری به شهر دیگه میره و راجب ماگل ها و هرچیز مرتبطی به دنیای ما تحقیق میکنه .این مقاله رو دیروز برام فرستاد،  بخونش
یه دفتر به سمت اسکای گرفت و اون تیترش رو خوند
اس: اوه مای گاد مادرت جنیفر گرینه؟ همون جنیفر گرینه معروف؟
پ: عام... از تعریفت ممنون ولی جز من و دوستای خودش تقریبا پیش کسی معروف نیست چطور؟
اس: اوه...پس با کسی اشتباهش گرفتم. تو‌دنیای من یه جنیفر گرین معروف وجود داشت که بالغ بر ۱۰۰۰تا مقاله نوشته
پ: اوپس باید باهاش آشنا بشم، مادر من هنوز خیلی جوونه برای معروف شدن
اس: مگه چند سالشه؟
پ: اوم چند روز دیگه میشه ۳۳ سالش و امیدوارم تا روز تولدش بهم خبر بده که کجاست تا براش کارت پستال بفرستم.
اس: حتما خیلی سخت بوده که تو سن کم‌بچه داشته باشه اونم دست تنها
پ: ازه درست میگی سخته ولی... تو از کجا میدونی دست تنها بود؟
اس: عام...اخه اسمی از پدرت نبردی فکر کردم شاید جدا باشن
اسکای سریعا حرفی که زد رو جمع کرد. مادر پانسی در زمان اون یه مقاله نویسه معروف بود در حدی که زندگینامش چاپ شده بود. اون یکی از افراد مورد علاقه ی اسکای بود.
پ: خب درست حدس زدی پدرم با مادرم خابید و بعد از اینکه فهمید حاملست رهاش کرد. مامانم هم سن تو بود که هاگوارتزو ترک کرد
اس: مطمئنم آینده روشنی خواهد داشت.
پانسی رفت کنار دمنوشی که داشت درستش میکرد و یه معجونی توش ریخت و بعد به سمت اسکای گرفت
پ: دمنوشت
اس: اوه ممنون
پ: بخور تا بیام و صحبت کنیم
اسکای از دمنوش نوشید و کمی سنگین شد
اس: این چه دمنوشیه؟
پ: پونه و درخت کاج چطور؟ دوسش نداری؟
اس: حس میکنم سنگین شدم
پ: اوه اگر اولین بارته طبیعیه مثل وودکا میمونه تو روسیه باید باهاش آشنا شده باشی
اس:راجب چی میخاستی حرف بزنی
پ: راجب خودمون حقیقتا
اسکای شقیقه اش رو مالید
اس: منظورت چیه؟
پ: من ازت خوشم میاد اسکای ولی تو دوست دختر بهترین دوستمی میخاستم اول ب خودت بگم تا بفهمم چند درصد شانس دارم
اس: اینا یعنی چی عاح سرم درد میکنه
پ:هی اشکالی نداره میتونیم بعدا حرف بزنیم اگر خوب نیستی
اس: سرم داره منفجر میشه
پ: فک کنم زیادی غلیظش کردم بزار برات یکم زبون بُر درختی بیارم
اس: عاح لطفا
پانسی بهش ی زبون بر درختی داد و اسکای احساس سنگینی تو پلکاش کرد
پ:میتونی اینجا بخابی فردا راجبش حرف میزنیم
اسکای تو بغل پانسی بیهوش شد. معجون تاثیرش رو گذاشته بود .پانسی اسکای رو روی تخت دراز کرد و خودش رفت رو کاناپه.

هرماینی دنبال رون میدوید .تا بهش رسید و دستشو کشید
هرما:رفتارت واقعا بچگانست
ر: بچگانه؟ بچگانهههه؟؟؟ هرماینی من میخاستم امشب باهات باشم ولی فقط ۱۵ دقیقه اول پیشم بودی
هرما: مگه‌متوجه نیستی ؟ هری تو دردسر افتاده
ر: چرا تو همیشه باید نجاتش بدی؟ هیچ میدونی اون ۱۷ سالشه و یه هاگوارتز مواظبشن؟
هرما: رون این مسئله جدیه خواهش میکنم درک کن
ر: نه هرماینی تو درک کن، این برای من یه رابطه جدیه و نمیخام هری وسطش باشه
هرما: هری وسطش نیست رون من عاشقتم چرا اینو نمیبینی؟ اون فقط الان به کمک ما نیاز داره
ر: منم بهت نیاز دارم هر... اینو میفهمی؟
رون مظلومانه پرسید و منتظر جواب هرماینی موند
هرما: بیب، من واقعا دوست دارم اینو بدون. اما ازت میخام کمی هم منو درک کنی
ر: من فقط میخاستم امشب باهم باشیم اما، باشه، اگر هری نیازت داره برو
هرما: ممنونم که درک میکنی
هرماینی داشت میرفت که رون بلند گفت
ر: تهش میدونم ما ماله همیم و هیچی جز مرگ اینو تغییر نمیده
هرماینی سر جاش میخکوب شد و صدای اسکای تو سرش زمزمه شد. (اون بخاطر تو مرد) ( هری رونو میکشه اون خانوادتو میکشه) هرماینی سریع برگشت و خودشو تو بغل رون انداخت و سفت بغلش کرد
هرما: نه، نرو
ر: عزیزم؟ چیشد؟
هرما: منو به اتاقت ببر، تنهام نزار
ر: باشه اما
هرماینی لباشو محکم رو لبای رون چسبوند.و اونو با جدیت بوسید ، پاهای رون سست شد و سفت هرماینی رو چسبید.
هرما: منو به اتاقت ببر، الان
ر: اوه، عاشق همین تغییر موودتم
هرماینی رو تو آغوشش بلند کرد و به سمت خوابگاه گریفیندور رفت. به اتاق رسید و وارد شد، پشتش درو قفل کرد و هرماینی رو روی تخت گذاشت .
ر: از آخرین بارمون خیلی گذشته
رون گفت همینطور که دستشو از روی ران هرماینی به سمت بالا میکشید.
هر: دلم برات تنگ شده رون
ر: منم عزیزم منم، مرسی که داری به خودمون توجه میکنی
رون گفت و سرشو بین سینه های هرماینی فرو کرد و لباس قرمز تنگش اونارو خیلی به هم چسبونده بود.
ر:دلم برای زیبایی هات تنگ شده لاو بهت نیاز دارم
هر: انجامش بده رون، لباسامو در بیار
رون از جاش بلند شد و کراواتش رو شل کرد
ر: میخام قبلش یه حالی بهت بدم
رون با نیشخند گفت و لباسشو در آورد

پانسی و اسکای= سم
رون کوچولوی حسود 🥲🤌🏻

Darkest Where stories live. Discover now