چهار تایی بالا پشت بوم خونۀ آقای پارک نشسته بودن و دونه دونه از تعداد ساندویچ های ژامبونی که آچا و جیمین درست کرده بودن کم میشد.جیمین به پیشنهاد پدرش پشت بوم خونه رو برای شب بیداری دوستانه آماده کرده بود؛ دقیقا فردای گشت و گذار خاطره انگیزی که داشتن.
آچا و یونا هم به خونه شون اومده بود تا شب رو پیش میچا بمونن ولی دخترا قصد اومدن به پشت بوم رو نداشتن و جونگکوک از این بابت خوشحال بود.
بعد از شام نامجون دست هاش رو بالای سرش کش داد.
بعد از کشیدن خمیازه ای دراز کشید تا سرشو رو پاهای یونگی بذاره.
جونگکوک هم که انگار از این ایده خوشش اومده بود برگشت و با حرکت چشم از تهیونگ که پشت سرش نشسته بود اجازه گرفت؛ بعد سرشو رو پای تهیونگ گذاشت.جیمین زانوهاش رو تو بغلش کشید و به آتیش کوچیکی که برای قارچ کبابی درست کرده بودن نگاه کرد.
برای لحظات کوتاهی همه تو سکوت به جایی نگاه میکردن که نگاه کردن به اون از حرف زدن براشون مهم تر بود.
نامجون و یونگی به ستاره ها، جونگکوک به نیم رخ یونگی، تهیونگ هم به چشم های جیمین نگاه کرد.جیمین اما به آتیش نگاه میکرد یا شاید اصلا اونو نمیدید. تصویر هایی که پشت پلک پسر نقش بسته از این آتیش نصفه و نیمه براش پُر رنگ تره.
جونگکوک در مورد ستاره ها حرف زد و نامجون در تایید حرف جونگکوک صورت فلکی خرس بزرگ رو به بقیه نشون داد و به دنبالش صورت فلکی های دیگه یکی یکی پیدا شدن.
نوبت به پیدا کردن ستاره قطبی رسید.
وقتی جونگکوک و نامجون سر نشون دادن ستاره قطبی به اختلاف برخوردن، تهیونگ هم نگاهشو از جیمین به سمت انگشت های اشاره دو تا پسر برد که با هم دیگه مثل شمشیر هایی رو به آسمون دعوا میکردن و قصد به قتل رسوندن حدسیات همدیگه رو داشتن.یونگی به خنده افتاد و تهیونگ متقابلا لبخند زد.
جیمین اعلام کرد که به پایین میره تا شربت درست کنه و قبل از گرفتن عکس العملی بلند شد و جمع دوست هاش رو ترک کرد.
به محض بلند شدن نفس راحتی کشید؛ از نگاه های جستوجو گر تهیونگ خلاص شده بود.بعد از دقایق طولانی بی هدف رو صندلی نشستن تصمیم گرفت زودتر کارش رو انجام بده و به طبقه بالا برگرده تا دوست هاش بیشتر از این منتظر نمونن.
آب لیمو و شکر رو روی میز گذاشت.
سمت قفسه رفت و با حالت متفکری به لیوان های شیشه ای تو قفسه نگاه انداخت.
به مناسب ترین لیوان برای بالا بردن از پله ها فکر کرد.قبل از اینکه بتونه تصمیم بگیره دستی از بالای شونه هاش سمت لیوان ها دراز شد و لیوان شیشه ای دسته داری رو برداشت.
جیمین کمی تو جاش عقب پرید و بعد به صاحب اون دست نگاه کرد.
جونگکوک لیوانِ توی دستش رو جلوی صورت جیمین چرخوند و به آرومی گفت:
" طبق معمول تصمیم گرفتن برات سخته جیمینی؟"
YOU ARE READING
Heal
Fanfiction[از لحظه ای که عاشقت بشم ساعت شنی برعکس میشه؛ ریختن دونه های شن جای انتظارِ دوست داشته شدن، خبر از جدایی میده.] التیام: بهم آوردن شکستگی و شکافتگی؛ مرمت کردن یا مرمت یافتن چیزی شکسته.