~ یازده

147 48 7
                                    


از بین پنج تا پارچۀ گلدوزی شده، پارچه ای شیری رنگ با گل های بنفش و سفید سالویا توسط تهیونگ انتخاب شد. جیمین پارچه رو دوبار تا کرد و دو دستی اونو کف دست تهیونگ قرار داد.

چیزهای زیادی تو خونه وجود داشت که تهیونگ رو به خودش جذب میکرد و وادارش میکردن دستش رو برای لمس اشیا اون خونه بالا بیاره.

صندلی کوچیک پیانوی بزرگ مشکی رنگ تنها نشیمن‌گاه کنار پنجره ی رو به دشت بزرگ کنار خونه بود پس تهیونگ ازش استفاده کرد تا بتونه غروب خورشید رو از زاویه بهتری ببینه.

"این پیانو رو جین برای میچا خریده تا بعدا خودش به میچا پیانو زدن یاد بده"

جیمین به آرومی کنار تهیونگ نشست و تهیونگ کمی خودش رو جمع کرد تا فضای کافی برای جیمین باز بشه.

"فکر کنم جین رو معرفی نکردم نه؟ همون پسرخالم که گفتم با میچا رفتن بیرون، آخرای تابستون جشن نامزدی میگیرن."

تهیونگ لبخندی زد و سر تکون داد. به پسر یادآوری نکرد که شب جشن تولد با جین آشنا شده چون حس میکرد هر حرفی مربوط به اون شب میتونه یادآور خرابکاریش باشه.

"تا آخر تابستون اینجا میمونی؟ آخه مراسم های اینجا قشنگه و فکر کنم بهتر باشه از دستش ندی."

"آره فکر کنم دیگه نخوام از پنجره بیرون بپرم و سمت شهر فرار کنم. اینجا حس خوبی دارم."

"چجور حس خوبی؟"

"انگار که کیلومتر ها دورتر از اینجا غصه هارو انداختم و به اینجا اومدم."


جیمین متوجه نگاه تهیونگ به خورشید شد پس ازش خواست تا به دشت پشت خونه بیاد و اونجا بدون هیچ واسطه ای وسط غروب و فرارِ نور بشینه.

تو دقایق پایانی روز، تهیونگ ایستاده و جیمین نشسته رو تخته سنگی به آسمون چشم دوختن.

تهیونگ بالاخره اون نوار موسیقی ای که از صبح با خودش آورده بود رو به جیمین داد؛ کمی قبل از اینکه جونگکوک دوباره به جمع شون بپیونده.

_________________________________________

نمیدونم ، یه احساسی راجع بهش دارم. دیدی وقتی یه آهنگ پخش میشه و فقط باید برقصی؟

-blue valentine

HealWhere stories live. Discover now