~ بیست و شش

104 44 5
                                    



تیکه های بریده شده تنه درخت از پارچه نازک لباس تابستونیش رد شده بودن و پوستش زخمی شده بود.

از همه نگران کننده تر اون زخمی بود که خونریزی داشت و تهیونگ میتونست قسم بخوره وقتی به جیمین رسید با دست های خودش تیکه های ریز و تیز چوبی که تو بدن پسر فرو رفته بودن رو بیرون کشید.

جیمین تو شوک بود. عرق سرد از پیشونی و ستون فقراتش میچکید.
دستپاچگی بیش از اندازه تهیونگ کمکی به آروم شدنش نمیکرد.

پسر آسیب دیده حرفی جز آخ و آه از بین لباش خارج نمیشد.

خودشو به تهیونگی سپرده بود که با دستاچگی تو جنگل دنبال مسیر برگشت میگشت و بی دلیل جهتی رو برای جلو رفتن و برای اینکه جیمین رو دنبال خودش بکشه انتخاب میکرد.

جنگل هر دقیقه تاریک تر میشد و سیاهی شب دوتا پسرو بیشتر تو خودش میبلعید.

به خاطر شاخ و برگ های زیاد درخت ها حتی ماه هم دیگه به خوبی مشخص نبود.

جیمین تصمیم گرفت با نفس های کوتاه و پی در پی خودشو آروم کنه و بعد به مسیری که تهیونگ انتخاب کرده بود نگاه انداخت.

خوشبختانه پسر تونسته بود به درستی راه خروج از جنگل رو پیدا کنه.
اما پیدا کردن مسیر تو دشت که طبیعت نشونه های کمی برای مسیریابی از خودش داشت، کار آسونی نبود.

پای آسیب دیده ی تهیونگ پیچ خورد و پسر زمین افتاد. جیمین که تهیونگ رو تکیه‌گاه خودش کرده بود هم افتاد رو زمین و نفس لحظه ای از درد تو سینه حبس شد.

نفس های تهیونگ هر لحظه تند تر میشد، ممکن بود بر اثر استرس و نگرانی بهش حمله تنفسی دست بده.

یبار دیگه دستشو دور کمر جیمین حلقه کرد.

سعی کرد بلند بشه و موفق هم بود.

چند قدمی به جلو رفت، مچ پای زخمیش روی زمین کشیده میشد اما تکیه گاه جیمین شده بود.

لباس هردوشون خونی بود.

تهیونگ لحظه ای ایستاد و به دشت رو به روش نگاهی انداخت.

تقریبا از جنگل خارج شده بودن ولی هنوز از جایی که از دوست هاشون جدا شدن خیلی فاصله داشتن.

هوا کامل سیاه شده بود و نور ماه همه جا رو روشن میکرد.

تهیونگ از باقی مسیر سر در نمیاورد و جیمین هم با شرایطی که داشت نمیتونست کمکی بهش بکنه.

همونطور که ایستاده بودن جیمین به آرومی سرشو به شونه تهیونگ تکیه داد، به سمتش اومد و پیشونیش رو به قفسه سینه تهیونگ چسبوند.

با دو تا دست هاش دو طرف پیرهن تهیونگ رو محکم نگه داشت تا تکیه گاهش بشه و بتونه آروم روی زمین سُر بخوره.

به تنه ی درختی مرده تکیه زد.

از آسودگی و درد آه کشید و بعد به پسر وحشت زده مقابلش نگاه انداخت.

تهیونگ چند بار مشتش رو روی قفسه سینش کوبید. چیزهای نامفهومی با خودش زمزمه کرد تا نفس هاش تند تر و سنگین تر نشن.

"اگر مسیر رو بهت نشون بدم فایده ای داره؟ راه خیلی زیادیه تهیونگ. نمیتونیم پیاده بریم و باید یکم صبر کنیم."

تهیونگ دوباره به اطراف نگاه انداخت.

"اونا حتما دارن دنبالمون میگردن آره دیگه باید پیدامون کنن."

جلوی جیمین زانو زد و طوری که انگار داره از خودش خواهش میکنه زمزمه کرد.

"صبر میکنیم ولی نترس جیمین لطفا یکم دیگه لطفا فقط یکم طاقت بیار."

جیمین لبخند زد و یکی از دست های تهیونگ رو به آرومی لمس کرد.

"نمی ترسم."

تهیونگ که انگار کمی تسلیم شده بود مثل جیمین به درخت تکیه داد و پای آسیب دیده اش رو دراز کرد؛ از درد میتونست به گریه بیوفته اما تحمل کرد.

"پات...مچ پات چیشده تهیونگ؟"

"نمیدونم ولی چیزی نیست."

موهای جیمین به طرز نامنظمی به پیشونی عرق کرده اش چسبیده بود و دفعات زیادی مجبور میشد نفس های عمیق و دردناک بکشه.

تهیونگ روشو برگردوند و به جنگلی که ازش بیرون اومدن نگاه انداخت.

به آرومی اشک های مزاحمش رو از گونه هاش کنار زد.

جرعت نگاه کردن به زخم و پهلو خونی جیمین نداشت و نفس کشیدن های دردناکی که از لب های پسر دیگه شنیده میشد آزارش میداد.


HealWhere stories live. Discover now