قسمت اول {من قاتل نیستم !}

57 6 2
                                    

دست های خونیشو تو هوا تکون میداد برای اینکه بگه قاتل نیست بسیار تقلا میکرد ...به زمین و زمان قسم میخورد که قاتل نیست ... مامور های پلیس بازوهای اونو سفت گرفتند و به سمت ماشین میبردند ...اون دختر دیگه از خودش هم میترسید
{سه ساعت قبل . }
دست های نجس اون مرد رو دوباره رو خودش حس کرد ..با گریه سعی کرد دست های اون مرد رو جدا کنه اما صدای باز کردن کمبرند پای اون مرد باعث شد که دیگه راه فراری براش نمونه و دست از تقلا برداره
وقتی مرد کارش رو باهاش تموم کرد ..دختر هودی مشکی رنگش رو پوشید و موهای صورتی رنگش رو تو کلاه کرد و عینکش رو با دست های لرزان به چشم هایش زد ..
بین پاهاش درد شدیدی احساس میکرد و هیکی های روی گردنش سوزش بدی داشتند ..
هر قدم که ورمیداشت مجبور بود چشمامو ببندو باز کنه و تا دردشو از طرف چشمانش اروم کنه ...
سینه هاش بیش از حد درد میکردند و امشب یکی از بدترین شب های زندگیش بود ...
خم شد و بند بوت مشکیش رو بست و با کیفی که توش وسایل برای دو روز احتیاج داشت رو روی کولش گذاشت و به بیرون خونه راهی شد
درو اروم بست جوری که ختی خودش هم نفهمید در بسته شده ..
به سمت اموزشگاه چونگ اه راهی شد
اونجا تنها جایی بود ک کنار ناجیش میتونست اروم بشه ..
مین یونگی جای برادر اون دختر بود ...همیشه همراهش بوذ و بهش کمک میکرد اما هیچ وقت از زندگیش خبر نداشت ...
وارد اموزششگاه شد و بدون توجه به اطرافش وارد اتاق خصوصی خودش و استادش شد ...
مین یونگی ادم دست و دلبازی بود ...برای اون دختر اتاقی جداگانه اماده کرده بود تا بتونه حداقل تو اون اتاق ارامش بگیره ...
وارد اتاق شد و با دیدن استادش نفس راحتی کشید ..
یونگی انقدر غرق در زدن انگشت هاش به سیم های گیتار بود که متوجه اومدن رزی نشد ...
رزی خسته و کبود سعی کرد با انداختن گلدون صدا تولید کنه و همین باعث شد استادش سریعا و بدون اراده به سممت رزی بیاد ...
رزی توی دست های اون مرد بدون حرفی افتاده بود و کبودی های روی صورت و گردنش نشون دهنده همه اتفاقات بودن ...
مین یونگی تا حد مرگ رفت وقتی دید این دختر ظریف انقدر خراب و داغون شده ...
مثل این میموند که یک کاغذ سفید رو خط خطی و مشکی کنی ...
دمای بدنش پایین بود و همین باعث شدن که یونگی اونو بغل کنه و به سمت شومینه ببره
دختر رو روی صندلي کنار شومینه گذاشت و رو به روی دختر مو صورتی نشست ...
دست هاش رو توی هم گره زده و به اون دختر خیره شد ..
چتری های مرد دید اونو کم میکردن پس با دستش چتری هاشو هاشو کنار زد و دوباره و دوباره به دختر خیره شد ...
+ مشکلی پیش اومده ؟ دوست پسرت اذیتت میکنه ؟
دختر به اشک هاش اجازه جاری شدن داد و در اخر فقط کلمه {نه} از لب های هلویی رنگش بیرون اومدن ...
یونگی درک میکرد اون تو موقعیتی نبود که بتونه حرف بزنه ...
یونگی اومد و پایین پاهای دختر نشست ..
دست های دختر رو از زیر پتویی که روش داده بود کنار زده و گفت : نگران نباش من همیشه کنارتم ...
همیشه یک طرف عشق و اعتماد بیشتری داره و این نقطه ضعف پارک رزی بود ...
به پدر و مادر ناتنیش اعتماد کرد و باهاشون زندگی کرد و حالا همین بابای مهربون هر شب دخترش رو تا سر حد مرگ تو تخت ازش کار میشکه جوری که دیگه دختر نمیتونه راه بره ...
مدرسه رو به زور میره و وقت هایه اضافش رو توی کتابخونه مشغول به کتاب های حقوق میگذرونه ..
همون لحظه لب های یونگی روی دست های سرد دختر فرود اومدن و ادرنالین بدن دختر رو تا سر حد مرگ بالا برد ..
همون موقع چراغ ها خامو شدند و لحظه ای بعد بدن غرق در خون یونگی جلوش پدیدار شد ...
گیتاری که هر روز باهاش تمرین میکرد شکسته و نصفش تو گردن یونگی بود و دست های خودش از پشت به دست های دیگری قفل شده بودند
اون نفر از پشت در گوش رزی با صدای بمی گفت : بهت گفته بود اخر یکیتون رو بدبخت میکنم ...
و حالا دوتاتون رو بدبخت کردم ...
از پنجره خودش رو پرت کرد پایین و اون دختر خشک و خالی اونجا نشسته بود ...سعی کرد تیکه های چوبی گیتار رو از گردن استادش در بیاره ...که چراغ ها به سرعت روشن شدند و جمعی از تفنگ ها به سمتش نشونه گرفته بودند ... ...اصلا نفهمید چجوری حلقه های نقره ای رنگ دست بند به دستش بسته شدند و چطور سوار بر ماشینش کردند ...{پایان فلش بک }
.‌‌..............
آقا دیریرین🥳🥳🥳 قسمت اول
به نظرتون با توجه به شخصیت ها کی می‌تونه قاتل باشه؟؟🌚💅

KILLER GUITARIST 🎸 (Complete)Where stories live. Discover now