قسمت بیست و یکم {قاتل نامرعی }

13 3 2
                                    

{زمان دزدیده شدن رزی }
با دست های درشتش جلوی دهن اون دختر رو گرفت و اون رو سوار ماشین کرد ..
اون رو در صندلی مقابل خودش قرار داد و با صورت گریان رزی روبه رو شد
+ششششش اروم باش میخواییم ببریمت به کابوس این روزات
قهقه های فراوان اون مرد رزی رو بیشتر میترسوند و همین باعث شدت گرفتن گریه های رزی میشد ..
مرد بدون توجه به تقلاهای رزی اونو وارد آموزشگاهی که ماه هاست دیگه ازش استفاده نمیشه و به یک خرابه تبدیل شده واردش کرد و تو همون اتاقی که مین یونگی مرده بود اونو به صندلی بست و باز هم رزی تقلاهای سنگینی میکرد اما جوابگو نبود ...
اون مرد موهاش رو به سمت بالا داد و ادامه داد : چطور توسنتی ازاد بشی ها ؟ ...ماه ها و سال ها برات نقشه کشیدم اما تو باز هم بیرون اومدی..
راه حلت رو به ماهم بگو!!!
ای کاش رزی اونو میشناخت ای کاش..اما ماسک اون پسر اجازه دیده شدنش رو نمیداد اما صداش..اون صدا اشنا بود ..از هر صدایی اشنا تر بود ..
جین به سرعت به اموزشگاه رسید و صدای ماشین های پلیس پشت سرش شنیده میشدن ..ماشینش رو همونجا ول کرد و به سمت اتاق ها رفت ...
اون مرد با شنیدن صدای جین شروع به جمع کردن خودش و افرادش شد و در گوش دختر ادامه داد : بهت گفته بود اخر یکیتون رو بدبخت میکنم ...
و حالا دوتاتون رو بدبخت کردم
با شنیدن این جمله چشم های رزی گرد شد و به تقلا دادن ادامه داد ..این همون حرف بود ..همون حرفی که قاتل بالا سر رزی موقع مرگ یونگی بهش زده بود ..اون برگشته ..اون قاتل همین اطرافه..جوری که حتی رزی رو از تو بیمارستان دزدیده ...
جین با سرعت داخل اتاق شد اما فقط با تن بی جون رزی که به صندلی بسته شده بود مواجه شد و سایه اون نفر اخر که از پنجره به پایین فرود امد رو ید و دیگر چیزی ندید ..
با چشم های لرزان و پر از استرس دست و پاهای رزی رو باز کرد و حالا پلیس ها اسلحه رو به سمت رزی گرفته بودند ولی با علامت دادستان اسلحه هارو پایین اوردن و تیم پزشکی رو برای کمک اعزام کردن
.................................................................................
جنی از رو بدن جونگکوک بلند شد و با صدای بلند ادامه داد : مگه عاشق شدن جرمه هااااااا؟ اره اره رزی ازاده اما تهیونگ تو زندانه همین الانم دادستان جین دنبال رزی هست
جونگکوک خنده ای کرد و ادامه داد : وای خدای من ...عجیبه همه وکیل وکلا عاشق رزی شدند و من عاشق پزشک قانونی مگه نه ؟
-: زبون نریز با نمک
جونگکوک ایندفعه راه خشن تری رو انتخاب کرد و از روی تخت بلند شد و جنی رو به پشت پرده برد و اونو به دیوار چسبوند و دست های جنی رو بالای سرش قرار داد ..
اره اره فرصت عالی برای بوسه بود ... جونگکوک بدون لحظه ای مکث لب هاشو رو لب های جنی گذاشت و محکم اون لب هاشو میبوسید و اجازه نفس به اون دخترک ریز نمیداد و در اخر با ضربه ای که بین پاهای جونگکوک خورد جنی ازش فاصله گرفت و از پشت پرده بیرون اومد و روبه مامور ها ادامه داد : بیاین ببرینش سالم و زنده ..
جونگکوک با درد شدیدی که داشت از پشت پرده بیرون اومد و جنی یقشو بالا کشید و دم گوشش گفت : امیدوارم هنوز بتونی بچه دار شی...
جونگکوک با حالت عصبانی ادامه داد : یاااااااااا زنیکه ...وایسا دو ماه دیگه بیام بیرون اون موقع ....
.................................................................................
لیسا با تمام غوا از بین دیوار ها و اون مامور های گنده رد و بیشترشون  رو بیهوش کرد و با لب و دهنی دوباره خونبی به سمت دفتر هوسوک رسید ...نفسی کشید و وارد دفتر شد ....
اون چاقوی خونی رو روی زمین انداخت و تو اتاق هوسوک چرخی زد با صدای جیمین به سمت دیگر چرخید
جیمین روی مبل دراز کشیده بود و ادامه داد : در عجبم چطور تونستی سانا رو از کار بندازی به هرحال ...
ادامه جملشو از روی مبل بلند شد و ادامه داد : به هرحال هوسوک اینجا نیست و منم کسی نیستم تا نکشتت برگرد به همون جایی که بودی..
+ چرا منو اینجا نگه داشتی ؟
-: من خودمم نمیدونم
همانطور که جیمین داشت اونو دست به سر میکرد هوسوک ماشه رو کشید و اسلحه اماده رو روی سر اون دختر گذاشت ...
شاید جیمین و هوسوک باهم جر و بحث زیادی میکردن ولی این دلیل نمیشد شراکت زندگیشونو بهم بریزن ...لیسا دوربین های امنیتی رو فراموش کرده بود ...
(ووت و کامنت یادتون نره🥺💜)

KILLER GUITARIST 🎸 (Complete)Where stories live. Discover now