قسمت سی و یکم {دوست پسر تو!}

20 1 0
                                    

نفس نفس خودش رو به اتاقش توی کمپانی رسوند و گوشیشو توی سینش میفشرد و از لبخند  و هیجان خودش رو زیر پتو قایک کرد اما با در زدن جیسو سریعا خودش رو به حالت نرمال در اورد و ادامه داد : بفرمایید جیسو
جیسو با صورت غم گین نزدیکش شد و ادامه داد : لطفا شکه نشو ..خواهش میکنم
رزی که هیجان بالا داشت ادامه داد : بفرمایید بگیید
+خبرنگار یونا و لینا به دلایل نا معلوم فوت کردن
چشم هاش پر از اشک شد و با دست های لرزان جلوی دهان خودش رو گرفت و چیزی برای گفتن نداشت ..با دامن ابی رنگ وسط اتاقش نشسته بود و فقط و فقط به اشک هاش اجازه ریختن میداد ..از دار دنیا همین دوتا دوست و داشت و اوناهم دیگه نبودن
تا حالا به از دست دادن دوستاتون فکر کردید ؟ البته نه دوست های دوران دبستان و اونایی که فقط برای کار پیششون میرید ..اونایی که زندگیتون رو باهاشون گذرندید ..اونایی که شب و روز باهاشون حرف میزدید و مثل یک روح در دو بدن بودید ...نداشتید از این دوستا ؟ مشکلی نیست خیلی ها هنوز این دوستی براشون به وجود نیومده ...بگذریم برگردیم به بحث رزی !
جیسو با بغضی که داشت رفت و اون دختر کوچولو رو بغل کرد و هر گریه رزی دست هاش رو روی موهای اون دختر میکشید ....
............................................................................
با دستمال مرطوب زخم دهن تهیونگ رو پاک کرد و ادامه داد : دادستان جیم یکم اروم بدبخت رو تیکه پاره کردی
+تو یکی ببند دیگه برای من..خدایا ..
جونگکوک دستمال رو روی میز گذاشت و اولین پیکش رو بالا برد و مقداری بادوم خورد و ادامه داد : سر رزی بود مگه نه ؟
تهیونگ دستی به سرش زد و جونگکوک بادوم رو بالا داد و ادامه داد : درباره رزی بود دیدین گفتم اووووف این دختر چقدر خاطر خواه داره
+همین تو کم مونده بیای عاشق شی؟
-: دادستان جین منو قاطی نکنید که خودمن در حال مخ زدن پزشک قانونی دوست عزیزتون کیم جنی هستم ...
+متاسفم تهیونگ حرفات درست بود ...
با چشم های اشکی این حرف ها رو تهیونگ می گفت و شات های الکی رو پشت سر هم بالا میرفت
و در اخر با این جمله خودش رو از عشق به رزی ممنوع کرد { پس من از اینجا میرم تا دیگه بهش فکر نکنم }
............................................................................
بادیگارداش چمدوناش رو توی هتلش گذاشتن و جیمین با کت مشکی رنگ به سمت قرارش با لی کانگ مو رفت
وارد اون رستوران با تم قدیمی شد ..جلوی در نفس عمیقی کشید و وارد اتاق غذاخوری شد
لی کانگ مو تک خنده ای کرد و لیوان شراب رو براش پر کرد
+یک راست برو سراغ اصل مطلب
-: اقای جیمین براش اماده ای ؟
+هرچی باشه اماده ام ...
نقشه هوسوک بود..کشتن مین یونگی نقشه هوسوک بود و من براش اجرا کردم ..اون به تو فقط وابسته بود و هنوز عاشق مین یونگی بود ..مامان من رو بابای مین یونگی کشته و منم برای انتقام خاک مادرم پسرش رو خاک کردم ..هم من قاتلم هم هوسوک ..اون تا حدی پشیمون شد اما من نه ..وقتی داشت منو از این راه پشیمون میکرد تو رو بهانه کردم که میکشم پس اون پا پس کشید و توی ژاپن برای خودش کسب و کاری راه انداخت ..
همش همین ..اره من و وهوسوک مین یونگی رو کشتیم و دوست پسرت خواهرت رو بهانه کرد ..دوست پسرت وکیل خواهرت رو به زندان گفت بفرستم...دوست پسرت  گفت لیسا رو بفرستم ژاپن .. دوست پسرت بود که گفت نامجون رو با دوتا سهام مجازی گول بزن ... و این خودم بودم که چاقو رو توی بدن یونگی فرو کردم اما متاسفانه قبلش هرکی تو اتاق بود رو بیهوش کردم ا من بیهوش نکردم ادمای هوسوک بودن ...
همه کار ها زیر دست دوست پسرت هست ....
و برای بار چندم لی کانگ مو به شریکش خیانت کرد و تمام حقایق رو برای اون پسر با قلب نازک گفت
با بغضی که داشت با دقت تمام حرف های اون مرد رو گوش میکرد ..این راه دیگه داشت به پایانش میرسد و جیمین اولین کسی بود که تمام حقیقت رو فهمید
شراب رو روی میز ریخت و با نفس تنگی که داشت به سمت بیرون راهی شد

KILLER GUITARIST 🎸 (Complete)Where stories live. Discover now