▪︎ Fallen Angel
☯♱
لیلیث با طمانينه و آرامش، و آهنگ نامفهومي كه زير لبش ميخوند به سمت معبد نزديك شد. با كت و شلوار سفيدرنگ خوش دوخت در بدن كيم جونميونِ زيبا، واقعا جذاب شده بود. يعني لوسيفر وقتي اون رو در اين حالت ميديد چه واكنشي نشون ميداد؟ ارباب
عزيزش، اون رو تحسين ميكرد؟
با حس نزديك شدن قدمهايي عقب رو نگاه كرد. عالي بود! كريس با قدمهاي قاطع با به همراه داشتن لوهان موقرمز عزيز و وفادارش به سمت ليليث مياومدن و نزديكتر ميشدن. ليليث لبخند عميقي زد. حالا وقتش فرا رسيده بود. كشته شدن در دستان بزرگ و قدرتمند پارك كريس!كريس مصمميت و قاطعيت خاصي داشت. لبخند محو و قاطع گوشه لبش كمي ترسناكش كرده بود. لوهان هم كمي مضطرب بود و از آينده دورش هم خوشحال بود و هم نگران..همه چيز قرار بود تموم بشه..همه چيز! كريس با بالا آوردن دستش و نگه داشتنش توي هوا، ليليث رو به سمت معبد پرت كرد. ليليث روي زمين فرود اومد و از پشت به ديوار سنگي معبد چسبونده شد. عاليتر از اين نميتونست باشه..
-من خيلي وقته منتظر اين بودم..
ضربان قلب بلند كريس در گوشهاي لوهان و ليليث نجوا ميكرد. يه قلب انساني كه از هيجان زياد محكم به خودش ميكوبه و به خودش ميباله كه ميخواد چه كار بزرگي رو انجام بده.
-پس بهترين سعيات رو بكن!
لييلث با صداي خسته و دردناكي گفت و كريس پوزخندی زد. نيازي به آنچنان جمع كردن تمركزش نبود. بيشتر از هر لحظه ديگهاي قوي و قدرتمند شده بود و براش انگار مثل آب خوردن بود. دردي كه توي بدن ليليث پخش ميشد، غيرقابل توصيف و باور بود. شاهزاده عظيم جهنم، اون دخترك پر شر و شور و اطاعتگر در برابر لوسيفر، بايد توسط يه انسان اينگونه درد ميكشيد؟
نور خيره كنندهاي از بدن ليليث مثل صاعقهاي بيرون ميزد كه نشونه از درد زيادش بود. استخونهاي بدنش انگار توي هم گره ميخوردن و كسي گوشت تنش رو با چرخ ريز ريز ميكرد. شايد اگه چند ثانيه ديگه بيشتر، كريس دستش رو توي هوا نگه داشته بود الان ليليث مرده بود اما كريس با شنيدن صداي چانيول كه اسمش رو فرياد ميزد، دست برداشت. برادرش به سراغش اومده بود؟ صداي ضربان قلبش، صداي خندههاي ليليث، صداي فرياد لوهان براي ترغيب کریس به ادامه كارش و صداي فريادهاي چانيول..به كدوم يك دل ميسپرد؟ صداي خندههاي رو مخ ليليث بلندتر شد:
-تو خودت رو تبديل به يه موجود ديگه و يه هيولا كردي. و حالا نميخواي انجامش بدي؟ متاسفم اما اين واقعا تحسين برانگيزه!
صداي ضربان قلب كريس از هر لحظه ديگهاي بيشتر شد. صحنه تيكه پاره شدن چانيول به زير سگهاي جهنمي ليليث رو يادش اومد. صحنه ضربههاي محكم اره و چكش و ميخهارو يادش اومد وقتي كه براي چانيول تابوت درست ميكرد. يادش اومد كه چجوري
براش قبر ميكند تا برادرش رو توي خاك بزاره..پس فقط قاطعتر دستش رو بالا آورد و تمام تمركز رو جمع كرد..درد طاقتفرسا مثل دومنيو توي بدن ليليث ميپيچید و كريس بيشتر از اين ديگه نميتونست احساس قدرت كنه. يه حس ارضا كننده از قدرت و جنوني عالي! چشمهاي كريس، مثل پردهاي سياه شد..كريس خودش رو با اين خونخوري تبديل به شيطان كرده بود! لوهان با اضطراب به كريس خيره بود و منتظر بود هرچه زودتر تمومش كنه تا اسم و رسم ديگهاي از لوهان توي جهنم شناخته بشه. شايد ايندفعه روبي بهش افتخار كنه؟
YOU ARE READING
ᴛʜᴇ ᴅᴀʏ ᴛʜᴇ ᴅᴇᴠɪʟ ғᴇʟʟ ɪɴ ʟᴏᴠᴇ s¹
Randomبکهیون اگر روزی چشمهای بنفش مردی به وجد اومده و ترسیده رو ندیده بود، مجبور نمیشد تا راز بزرگی که توی کلام خدا مخفی شده بود رو کشف کنه. توی این داستان، برنده اصلی نه اون انسان رستگاری بود که توی کلیسا طلب بخشش میکرد و نه گناهکاری بود که با بیخیال...