"چرا دعوتم نکردی؟" 55

42 48 36
                                    

▪︎ Why Didnt You Invite Me?

☯♱

کریس به چهره بکهیون نگاهی انداخت. ترس و تعجب توی چهره‌اش بامزه و خنده‌دار بود. احتمالا داره به این فکر می‌کنه که چجوری ممکنه اون برگشته باشه! برای همین، تک‌خنده‌ای زد و با اشاره چشمش به دست چپ بکهیون که حامل حلقه ظریف و ساده ازدواجش بود، با صدای آرومش گفت:

-سلام بکهیون..چرا دعوتم نکردی؟

بکهیون که محو چهره کریس شده بود، نمی‌تونست جوابی بده. چهره‌ای که حاوی یک لبخند خسته و فیک بود و بکهیون تونسته بود تشخیصش بده. چه اتفاقی افتاده بود؟ به نظر می‌رسید اون خیلی تغییر کرده باشه..

بکهیون بدون اینکه چیزی بگه با قدم برداشتن و از بین بردن فاصله‌اش با کریس، اون پسر خسته و سردرگم رو توی بغل خودش کشید و همونطور که با حلقه دست‌هاش به بدن و مخصوصا کمرش فشار می‌آورد، با صدای لرزون از هیجانش که هر لحظه ممکن بود گریه‌اش بگیره دقیقا به زیر گوش کریس زمزمه کرد:

-احمق..تو خیلی احمقی!

کریس خنده کوتاهی کرد که باعث شد نفسش بیرون فرستاده بشه و به گردن بکهیون برخورد کنه. می‌دونست وضعیت بینشون الان یکم عجیب و ناجور به نظر می‌رسید. باید از کجا بحثش رو شروع می‌کرد؟ باید به کدوم موضوع اشاره می‌کرد تا همه چیز رو شروع کنه؟

بکهیون بعد از فشار محکمی که یهویی به بدن کریس وارد کرد، تصمیم کرد رهاش کنه و به اون فاصله قبلی‌اش برگرده. همونطور که با لبخند محو ثابت روی لبش به کریس نگاه می‌کرد ازش پرسید:

-خب..فکر می‌کنی کی می‌تونه اینکار رو کرده باشه؟

با تشکر از بکهیون تنها با یک جمله بحث به راحتی باز شده بود. حالا نوبت کریس بود که به روش خودش ادامه‌اش بده.

-حتی به این هم فکر نکردی که ممکنه یه شیطان باشم و خودم رو به شکل کریس در آورده باشم تا بیام اینجا و آزارت بدم؟ چطور اینقدر مطمئنی که من یک انسانم؟

با پوزخند و طعنه پرسید و منتظر جواب بکهیون تازه دست و پاچه شده بود. اون لعنتی انسان بودن کریس رو تنها با ضربان قلب و جریان خونش حس کرده بود. بکهیون مثل کسی که رنگش پریده باشه اما سعی بر از دست ندادن کنترلش باشه جواب داد:

-خب..چون..

هیچ جوابی نداشت. چی می‌تونست بگه تا اون رو دست به سر کنه. هیچ جوابی نداشت تا برای این موضوع به اندازه کافی قانع‌کننده باشه. لبخند پهنی روی لب‌های کریس نمایان شد و زیر لب گفت:

-می‌دونستم!

از عمد زیر لب گفت چون می‌دونست بکهیون این رو حتما شنیده و اون پسری که لفظ زیر لبی کریس رو شنیده بود با خودش فکر می‌کرد که این مرد چه چیزی رو می‌دونه که به نظرش میاد کمی عجیب و غریب رفتار می‌کنه.

ᴛʜᴇ ᴅᴀʏ ᴛʜᴇ ᴅᴇᴠɪʟ ғᴇʟʟ ɪɴ ʟᴏᴠᴇ s¹Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz