"چهره زیبای تو" 48

58 49 79
                                    

▪︎ Your Beautiful Face

☯♱

هواي نسبتا سرد پاييزي روي پوست ظريفش مي‌رقصيد. قدم برداشتن روي زمين، براش حس عجيب و تازه‌اي داشت. خيلي وقت بود كه تجربه‌اش نكرده بود. فكر مي‌كرد آخرين باري كه روي زمين اومد، وقتي بود كه با اون عيسي مسيح لعنتي جنگ و جدال داشت و بعد از اون روز ديگه رنگ زمين رو نديد چون به دستور پدر عزيزش توي جهنم زنداني شده بود.

دوباره اسم جهنم توي ذهنش نقش بست و پوزخندي به گوشه لب‌هاش پناه آورد. امشب عجيب سرد بود ولي براي اين فرشته بال شكسته چيزي عوض نمي‌شد. اون امشب به اينجا اومده بود تا پارك كريس رو ببينه. پسر زيبايي كه باعث آزادي‌اش شده بود. پسر زيبايي كه تنها مهره‌اي سوخته از نقشه لوسيفر بود. نقشه‌اي كه هيچ كس به جز خودش خبر نداشت.

هرچند كه آهسته قدم بر مي‌داشت، اما بلاخره به مقصدش رسيد. به هتل نسبتا كوچيك چهار ستاره‌اي كه وسط جاده‌اي كوير توي دل شب پنهان شده بود. مرد قد بلند، موهاي سياه لَختش رو مرتب كرد و با تكون دادني به بدنش، صاف ايستاد تا قامت بلند و سروش بيشتر مشخص بشه. خودش رو توي در شيشه‌اي هتل برانداز كرد. مردي سراپا سياه‌پوش كه با زدن چشمكي به خودش و هاله قرمز درخشان چشم‌هاش كه مشخص مي‌شد، به آرومي در رو هل داد و وارد هتل شد.

جايي كه مي‌دونست پارك كريس توش حضور داره. و جايي كه نمي‌دونست چه چيز مخوفي در انتظارشه. چون كسي در اونجا حضور داشت كه براي لوسيفر مايه تاسف و شرمندگي، و همچنين سوختگي قلبش بود!

قدم‌هاي محكمش به روي سراميك قرمز رنگ كف هتل، صداي رعب‌انگيزي ايجاد مي‌كرد. توي لابي هيچكس نبود. لوسيفر بلاخره خودش رو به ريسپشن رسوند و با ديدن مرد هتل‌دار، لبخندي زد و با آروم بردن دستش به سمت زنگ روي ميز، اون رو به صدا در آورد و باعث شد مرد به سمتش برگرده.

-ليست مهمون‌ها رو نميدي؟

اون مرد در حالي كه كمترين انتظار ممكن رو داشت، با ديدن لوسيفر بزرگ لبخند دستپاچه‌اي زد. مي‌دونست تنها با همين لبخند كار دست خودش داده و برگه مرگش رو امضا كرده. لوسيفر كم كسي نبود و حتي با نفس كشيدن آدم‌هاي اطرافش، مي‌فهميد كه
چه احساساتي توي وجودشون پنهانه و سعي در مخفي كردن چه رفتاري دارن.

-لوسيفر..ممنون كه اومدي!

لوسيفر با نگاه تحليل گرانه‌اش به روي تك به تك اجزاي صورت اون مردي كه تنها چيزي كه مي‌تونست از خودش نشون بده دستپاچگي بود گفت:

-ممنون كه صدام زدي!

بيشتر از هرچيزي عاشق اين بود كه صدا زده بشه. معني اسمش نوربرآورنده بود اما همه اون عوضي‌هاي بيرون، به اسم شيطان مي‌خوندنش. چقدر پست و رقت‌انگيز..

-مي‌دوني..صحبت كردنمون اينجا باهم يكم احمقانه است..

نم‌يدونست چه چيزي بگه تا بتونه بهترين ديالوگ ممكن باشه. هرچيزي هم كه از دهنش بيرون مي‌اومد، نهايت به كشته شدنش توسط لوسيفر ختم مي‌شد. و همين چيز هم قرار بود اتفاق بيوفته. چون با دراز شدن دست لوسيفر به سمتش، ديگه فاتحه خودش رو
خونده بود.

ᴛʜᴇ ᴅᴀʏ ᴛʜᴇ ᴅᴇᴠɪʟ ғᴇʟʟ ɪɴ ʟᴏᴠᴇ s¹Où les histoires vivent. Découvrez maintenant